۰۲ اسفند، ۱۳۸۸

I'm a Stranger Here Myself


درتمام آنچه که نوشته‌ام و با آن درگیری نزدیک داشته‌ام نشانه شخصی‌ام همیشه این بوده:"من خودم هم اینجا غریبه‌ام". جستجو بدنبال یک زندگی پرثمر، بگمان من، بشکلی پرتناقض همیشه جستجویی‌ست تنها. تنهایی برای انسان خیلی مهم است. بشرط آنکه باعث آزار نشود و انسان بداند که آن را چطور بکار ببرد.
نیکلاس ری

"...جانی گیتار فیلمی بود که بمحض دیدنش دلباخته‌اش شدم..."
فرانسوا تروفو

"سینما یعنی نیکلاس ری..."
ژان لوک گدار

جانی گیتار، فیلیپ یوردن.
ترجمه و افزوده‌ها از پرویز دوائی





Johnny Guitar
Peggy Lee




۲۷ بهمن، ۱۳۸۸

Pink Fiction

یکی از قسمتهای کارتون پلنگ صورتی هست که در دوره دایناسورها اتفاق می‌افتد. اگردرست یادم مانده‌باشد، داستان، ردوبدل شدن یک تکه استخوان بین دایناسورها و پلنگ صورتی‌ را نشان می‌دهد. انواع تکنیکهای قاپ‌زدن استخوان بنمایش گذاشته می‌شود. بندبازی به شیوه تارزان، کشیدن دم، و یا ربودن استخوان از دهان باز شده موجودی که بخاطر درد ناشی از ضربه سنگین به پایش درحال جیغ کشیدن‌است.
سووال این‌است که ‌آیا پلنگ صورتی می‌خواهد به‌‌ بیننده دلیل انقراض دایناسورها را بیاموزد؟ خوب مسلم‌است که کمبود مواد غذایی فقط یکی از تئوری‌های انقراض آنها ‌است. همانطور که برخورد یک سیارک به زمین و نابودی دسته‌جمعی دایناسورها تئوری دیگری‌است.
آیا پلنگ صورتی می‌خواهد به بیننده بگوید همانطور که ‌آخرِ سراستخوان، بهیچ کدام از موجودات درگیر دعوا نرسید پس اصولن بیننده نباید خودش را درگیر ماجراهایی ازاین دست کند چون آخروعاقبتی برای هیچکدام از طرفین نزاع نخواهدداشت؟

بعد یک روز اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود آدمی به تفسیر جدیدی ازین کارتون فلسفی و چند بُعدی برسد. یک روز آفتابی سر خیابان ویلا درماشین یکی ازخطی‌ها منتظر نشستی تا یک مسافر دیگر هم برسد و دوتا چهارراه پایین‌تر پیاده‌شوی. بعد یک ماشین گذری توقف ‌می‌کند تایکی از مسافرها را درهمین مسیر سوارکند. بعد اتفاقی که‌ می‌افتد این‌است که قبل از آنکه راننده ماشین گذریِ نگون‌بخت بخواهد دوباره راه‌ بیفتد، تمام راننده‌های خطی بر سر او ریخته وتا اجدادش را جلو چشمانش نیاورند دست بردار نیستند. آن مسافر که حکم ناموس را برای دوطرف دارد برای اینکه خون راه‌ نیفتد می‌خواهد ازماشین پیاده شود که با استدلال راننده مواجه می‌شود: زیر بارحرف زور نرو.

وتو که همچنان بارها و بارها مشابه این تیپ صحنه‌ها را دیده‌ای ولی هنوز برایت عادی نشده، نمی‌توانی تعجب نکنی و از خودت نپرسی که چرا؟، ودرهمین لحظات پلنگ صورتی را می‌بینی درحال فهماندن اینکه این علاقه موجودات به درگیر شدن برسر استخوان پدیده جدیدی نیست و از هفتاد میلیون سال پیش وجود داشته، واگر این وسط اتفاق عجیبی افتاده‌است همانا حس تعجب مکرر تو‌ست.

واینطور می‌شود که در‌آن لحظه این برداشت جدید ترا بحالت جولز در فیلم "داستان عامه پسند" درمی‌آورد و از خودت می‌پرسی آیا من هم رستگار شدم یا باید منتظر تفسیر جدیدی ازاین داستان بمانم.

۲۵ بهمن، ۱۳۸۸

Heart still beating.
Feb 14, 2010, 4:40 AM

۱۶ بهمن، ۱۳۸۸

Nobody Home


مدتی‌است که کتاب بالینی‌ام شده‌"دیوار(فیلم، داستان، اشعار ونقدفیلم)" نوشته ابراهیم نبوی، نشر نی. کتاب کیفیت چاپ خوبی دارد. تصاویر کاورهای آلبومهای پینک‌ فلوید که بر روی کاغذ گلاسه چاپ شده، ورق زدن کتاب را جذاب کرده. نسخه‌ای که من دارم مربوط به چاپ سوم، سال 84 است و احتمالن دیگر مجوز چاپ مجدد نگرفته‌است. کتاب شامل فیلمنامه فیلم دیوار، نقد فیلم بهمراه تاریخچه گروه، بررسی وترجمه آلبومها و ترانه‌های پینک است. در قسمت پایانی، ابراهیم نبوی خاطره حضورش را در کنسرت راجر واترز در دبی (اردیبهشت 81) می‌نویسد که بنظرم یکی از خواندنی‌ترین قسمتهای کتاب‌ است.

قبل از این کتاب، کتابهای "ترانه‌های پینک فلوید" (م.آزاد و فرخ تمیمی) و "ناقوس جدایی" (کاوه باسمنجی) که حاوی ترجمه اشعار پینک فلوید هستند چاپ شده‌بودند. نویسنده در مقدمه آورده است "با تغییرات سیاسی کشور وباز شدن فضای فرهنگی کشور ترانه‌های پینک فلوید در دوکتاب عرضه شد و فروش خوبی یافت. کماکان مانند ترجمه اشعار فرنگی کتاب‌ها پر از غلط بود و ایراداتی چه در ترجمه و چه در به شعر درآوردن بر آنها می ‌شد گرفت."

اما مساله اینجاست که همین کتاب سوم هم تعداد غلطهای کمی ندارد. مثلن در صفحه 391 جایی که ترکهای آلبوم La Carrera Panamericana لیست شده، تِرک Country Theme به "تمِ روستایی" برگردانده شده. ویا در اواخر فیلمنامه که به ترانه Nobody Home می‌رسیم، اوایل شعر می‌شنویم: "Got those swollen hands blues" که معادل آن درکتاب آمده: "یک بلوز آستین‌پفی دارم". احتمال می‌دهم نویسنده Blues را با Blouse (بمعنای پیراهن یا بلوز) اشتباه گرفته وSwollen hands را هم بطبع "آستین پفی" در نظر گرفته. نیازی به توضیح نیست که Blues می‌تواند به معنای ژانری از موسیقی باشد یا به معنی اندوه وغم. Swollen hand هم ظاهرن یک جور بیماری ناشی از باد کردن غیر عادی دست است. با توجه به حالت کاراکتر اصلی در فیلم-پینک- ( با بازی باب گلدف)، بنظرم ترجمه صحیح خواهدبود: "یکی ازآن دست دردهای همیشگی را گرفته‌ام"

با این مقدمه، باید بگویم برایم یکی از زیباترین قسمتهای فیلم، همینجاست. "پینک دریک حالت خلسه‌وار روبروی تلویزیون نشسته و دسته صندلی را نوازش می‌کند". در ادامه این پست بخوانید این قسمت از متن فیلمنامه را از کتاب جناب نبوی.


"تلویزیون یک فیلم جنگی نشان می‌دهد. دوربین به آرامی پان می‌کند تا به یک فضای تاریک می‌رسد وسپس به دست پینک که لبه دسته صندلی را نوازش می‌کند. دوربین حرکت را بر روی دست پینک ادامه داده وبه نمای متوسط او می‌رسد. پینک به تلویزیون خیره شده. دوربین به آرامی از روبروی پینک اورا دور زده و نمای درشت اورا که به راست کادر خیره شده،‌دربرمی‌گیرد.
آواز "کسی خانه نیست" برتصویر.


دفتر سیاهرنگی دارم که شعرهایم درآن است
ساکی دارم که مسواک و شانه‌ام درآن است
وقتی سگ خوبی باشم برایم تکه استخوانی پرت می‌کنند

کش‌هایی دارم که کفش‌هایم را محکم نگه می‌دارد
یک بلوز آستین‌پفی دارم
سیزده کانلا تلویزیون کثافت دارم که آنها را نگاه‌ می‌کنم
من چراغ برق دارم
وچشم باطن دارم
و می‌دانم که وقتی به تو زنگ می زنم هیچک خانه نیست

بی آنکه بخواهم، تیپ موی هندرکسی دارم
وسوختگی‌های ریز اجتناب‌ناپذیر
برسرتا پای پیراهن اطلس دوست‌داشتنی‌ام

روی انگشت‌هایم لکه‌های نیکوتین دارم
ویک قاشق نقره‌ای بسته به زنجیر
ویک پیانوی بزرگ که جنازه لش مرا نگه‌ می‌دارد
من چشمانی وحشی ونافذ دارم
ومیل شدیدی برای پرواز
اما کجا را برای پرواز دارم؟
آه عزیزم، وقتی به تو زنگ می‌زنم هیچکس خانه نیست

یک جفت پوتین "گوهیل" دارم
وریشه‌هایی که درحال پوسیدن است."