۰۲ مرداد، ۱۳۸۹

بخواب آروم گل بابا، که بیداری یه کابوسه

"فقط و فقط با گوش دادن میشه این ریشه رو درست کرد، خیلی زیاد باید موسیقی گوش کرد، مردم باید با موسیقیهای مختلف آشنا بشن تا بفهمن چی به چیه، هیچی نشنیدن مردم، هیچی..."
این حرفها را در مستند آرامش با دیازپام 10 کسی می‌گوید که بعدن فهمیدم اسمش عبدی بهروانفر است. شئن نزول ترک "رفتم سر کوچه" را می‌گفت، تعریف می‌کرد که چطور یک مدت طولانی هومسیک بوده و گاهی فقط برای خرید سیگار سرکوچه می‌رفته.
امروز به دعوت و باتفاق خانم پاریس-تگزاس رفتیم به کافه‌ای که اُورلود جمعیت و قراربه اجرای 90 دقیقه‌ای آقای عبدی و گروهش بود. ندیدم کسی که بر پایه شعرفارسی و سازدهنی و گیتارآکوستیک انقدر ترکهای شنیدنی و جذاب ساخته باشد. اجرای خوبشان و بخصوص سوزهارمونیکا باعث می‌شد به بضاعت وامکانات ضعیف اجرای درکافه فکر نکنیم. تقریبن اجرا داشت برایم حالت روتین می‌گرفت که یکی از قطعه‌های آخری بنام "لالایی" شروع شد که نشنیده بودم. سولوی فلوتی در پیش درآمد داشت که کولاک بود و اصلن حالم را عوض کرد. بعد هم که وکال شروع شد و این آقای بهروانفر بی‌انصاف، بی‌مقدمه برایمان شروع به لالایی خواندن کرد و همه‌مان را بخواب دعوت کرد که "بیداری یه کابوسه".
خیلی دوست داشتم که آن قطعه فلوت را دوباره بشنوم، ولی ظاهرن اجرای این آهنگ در لینکی که در وبسایت گروه ماد وجود دارد فرق دارد با اجرایی که امروز دیدیم.
ودر آخر می‌ماند حسرتی که یک همچین قطعاتی باید بخاطر سیاستهای حمایتی موجود، فقط درکافه اجرا شوند و یا روی وبسایت قرار بگیرند و آن پایین صفحه شماره حساب بانکی و یادداشتی که اگر دانلود کردید ودوست داشتید این مبلغ را واریزکنید.



لا لا لا لا گل بابا
تو شبای پر سرما
نده دستاتو به دست پلید مردم دنیا... مردم دنیا
لا لا لا لا
بخواب آروم
که دنیامون پر جنگه
تموم بوم نقاشی پر شکلای بی‌رنگه... بی‌رنگه
بخواب آروم گل بابا
که بیداری یه کابوسه
همون شاهزاده‌ی قصه تو بیداری یه پابوسه... یه پابوسه
اگه خواب شتر دیدی
نگی جایی که بد می‌شه
که سهم زندگی‌ت اینجا
فقط حبس ابد می‌شه
...

۲۸ تیر، ۱۳۸۹

A Time For Us

در To Each His Own Cinema کیارستمی سگمنتی ساخته بنام Where is my Romeo که یک تعدادی از هنرپیشه‌ها درسینما هستند و درحال تماشای "رومئو و ژولیت". دوربین روی تک‌تک هنرپیشه‌ها کمی مکث می‌کند و اثرفیلم و حالات چهره‌شان را نشان می‌دهد تا جایی که آن تمِ معروف رومئو و ژولیت اوج می‌گیرد و صورت خیس نیکوخردمند نمایش داده‌مشود و تمام. حالا این داستان را همینجا داشته باشید.
پریروز اولین جلسه کلاس زبان آلمانی‌ام بود. بعد ده‌سال نصب وراه‌اندازی تجهیزات برندی مثل زیمنس دیگر خودم را راضی کرده‌بودم که کمی سراز این زبان عجیب‌غریبشان درآورم. همینطور که خسته بین دوکلاس در کافه موسسه نشسته بودم و قهوه می‌خوردم و بایکی از همکلاسی‌ها گرم گرفته‌بودم یک جوانی آمد و شروع به نواختن پیانوی پشت سرمان کرد. ظرف چندثانیه دیوانه‌ام کرد این تم رومئو و ژولیت. دیگر صندلی‌ام را کامل چرخانده بودم طرف پیانو و اصلن حواسم به حرفهای همکلاسی نبود. اصلن فکر می‌کنم سازنده این آهنگ نمی‌دانسته که دارد چه کار‌می‌کند. نمی‌فهمیده که چه بارعاطفی سنگینی دارد این آهنگ. که با چه شیب شدیدی شنونده راپرتاب می‌کند. که اصلن چه تصاویری را جلوی چشم شنونده نمی‌آورد. بعد من هرچه از تاریخچه آهنگ گفتم، هرچه از اندی ویلیامز گفتم که چه کاور شاهکارتری دارد بنام A Time for Us ازین تم، هرچه خواستم که این آقای روبرویمان زبان به کام بگیرد، بشنود و لذت ببرد فایده نداشت. خلاصه که وقتی که اجرا تمام شد سعی‌ کردم به کف‌زدن قناعت کنم و بی‌خیال بغل کردن پیانیست شوم.

چقدر درست گفته‌ آنکه فرمود"اُلدسانگ نطلبیده مراده"

۲۰ تیر، ۱۳۸۹

The Last Leaf


چشمان جانسی کاملا باز بودند، او از پنجره به بیرون چشم دوخته‌بود و می‌شمرد... برعکس می‌شمرد.

"دوازده"، "یازده"،"ده"، "نه"، "هشت"وبعد"هفت" اوهمینطور می‌شمرد وتقریبن بی‌وقفه این کار را می‌کرد.

...
سو پرسید:"موضوع چیه عزیزم؟"
جانسی به آهستگی پاسخ داد:"شش، اونها حالا خیلی سریعتر میریزن. سه روز پیش تقریبا صدتا بودن و شمردنشون سرم رو درد می‌آورد. اما حالا دیگه آسونه. نگاه کن یکی دیگه هم افتاد حالا فقط پنج تا مونده."
- "پنج تا چی عزیزم؟"
- "برگ، روی درخت مو، وقتی آخرین برگ بیفته منم باید برم. الان سه روزه که این رو می‌دونم.مگه دکتر چیزی بهت نگفت؟
...
وقتی سو از خوابی یک ساعته بیدار شد جانسی را دید که با چشمانی تار اما کاملا باز به پرده سبز کشیده شده زل زده بود.

جانسی به آهستگی گفت:"پرده رو بالا بزن، میخوام ببینم."
و سو هم که خیلی خسته بود این کار را کرد.
اما پس از باران و تندباد شدیدی که در تمام طول شب ادامه یافته بود هنوز بر روی دیوار ‌آجری یک برگ مو برجای مانده بود. این آخرین برگ پیچگ بود و هنوز در نزدیکی ساقه اش رنگ سبز تیره ای داشت اما گوشه های پلاسیده اش به زردی گرویده بود. این برگ با وقار و شجاعت تمام در حدود شش متری زمین از شاخه ای آویزان بود.
...
سو به تختی که جانسی در آن دراز کشیده بود رفت و بازویش را دور او گذاشت:"باید چیزی رو بهت بگم. آقای برمان (نقاش) امروز توی بیمارستان از ذات الریه مرد. اون فقط دوروز مریض بود. روز اول سرایدار اون رو پایین توی اتاقش درحالیکه به سختی درد می‌کشید پیدا کرد. کفشها و لباسهاش کاملا خیس و سرد بودند. هیچ کس نمی‌دونست اون توی اون شب وحشتناک بیرون چیکار می‌کرده. اما بعد اونا یه فانوس پیدا کردن که هنوز روشن بود و نردبانی که از جاش برده شده بود و چندتا قلم و جعبه رنگی که رنگهای سبز وزرد روش مخلوط شده بودند. عزیزم، از پنجره به آخرین برگ مو نگاه کن..."

The Last Leaf
by O. Henry (1862–1910)
Translation by Allameh

۱۷ تیر، ۱۳۸۹

Dark Was the Night, Cold Was the Ground

اواسط فیلم دشمنان مردم دوست دیلینجر، یک روز قبل از مرگش می‌گوید"دیگه نوبت من رسیده"، ودوباره در واکنش به جدی نگرفتن حرفش می‌گوید:"وقتی نوبتت می‌رسه خودت می‌فهمی". کمی جلوتر داستان به جایی می‌رسد که دیلینجر تنها مانده وتمام دوستانش دستگیر یا کشته شده‌اند. دیلینجر وارد اداره پلیس می‌شود، می‌رود به بخش مربوط به خودش و روی بردهای روی دیوار عکس تمام همقطارانش را می‌بیند که به نحوی پرونده‌شان بسته شده، همینطور که عکسهای مهرخورده را مرور می‌کند درانتها به عکس خودش می‌رسد. اینطورمی‌شود که سرنوشت محتوم خودش را حدس می‌زند. دراینجا، اگر از نورپردازی عالی این سکانس بگذریم، انتخاب تِرک "Dark Was the Night, Cold Was the Ground" نبوغ جناب مایکل مان را می‌رساند.

ناله‌های غمبار و حزن‌آور و تکنیک اسلاید گیتار"بلایند ویلی جانسون" ترکیبی می‌سازد که غیر از بوی مرگ و حس به ته خط رسیدن چیزی برای شنونده‌اش ندارد. گفته ‌می‌شود این قطعه ‌که احتمالن سال 1927 ساخته شده، درونمایه‌هایی دینی و باموضوع "مصلوب شدن مسیح" دارد و خب وقتی به اینجا می‌رسیم فکر کردن به تشابه موقعیت مسیح و دیلینجر از نظر آگاه بودن به خیانت و تقدیرحتمی بسیار جذاب است.

این کار که بعنوان یکی از قویترین و تکاندهنده‌ترین قطعات بلوز شناخته شده، کیفیت ضبط بدی دارد و یک نویزی که بسیار شبیه صدای سوختن هیزم هست درکل تِرک شنیده می‌شود، که به طرز غریبی تداعی کننده صحنه شب، تاریکی، سرما و نوازنده‌ای کنار آتش است.

درمورد زندگی ویلی جانسون (1945-1897) اطلاعات زیادی نمانده غیر ازینکه بطور مادرزادی کور نبوده و بعدها بیناییش را ازدست می‌دهد. درکودکی مادرش می‌میرد ومعمولن پدرش اورا درگوشه‌ای ازخیابان رها می‌کرده تا بنوازد و پولی جمع کند. تاآخر عمر فقیر بوده و از راه نوازندگی خیابانی روزگار می‌گذرانده. در خرابه‌ای زندگی می‌کرده و آخرسر بخاطر ابتلا به سیفیلیس و مالاریا ودرحالیکه بدلیل رنگ پوستش، امکان درمان در بیمارستان را نداشته می‌میرد. حتی محل دفنش هم تا سال 2009 مشخص نبوده‌است.

ومن که چند وقتی است گاه وبی‌گاه این قطعه راگوش می‌دهم، بعد از مرور زندگی نوازنده‌اش، انگشت بدهن ‌مانده‌ام از این ظرفیت عظیم بدبختی و بیچارگی و دریک کلام بلوزی که در این دنیا بصورت بلقوه وجوددارد و بسته به قرعه، سخاوتمندانه در اختیارمان قرار می‌دهد.


Dark Was the Night, Cold Was the Ground (1927)
Blind Willie Johnson


۱۲ تیر، ۱۳۸۹

قاعده بازی



22 سال پیش ارباس‌ پرواز 655 را درحالیکه درفاز اوجگیری بود هدف قرار دادند، 290 نفر را کشتند و ده‌ها خانواده را متلاشی کردند و گفتند: "فکر کردیم F-14 بوده"، یعنی رزمناو وینسنس با آن سیستمهای راداری پیشرفته‌اش هواپیمای مسافربری که چند برابر یک جنگنده حجم دارد را اشتباه گرفته‌بود. خود آنها هم بعنوان سازنده‌اش می‌دانستند که اصولن F-14 قابلیت حمل موشکهای هوا به زمین هم ندارد، واگرهم قصد حمله می‌داشت درارتفاع پایین به رزمناو نزدیک می‌شد، ولی خب کلن روش پیام دادن آمریکایی‌ها از زمان واقعه هیروشیما و ناکازاکی چه تغییری کرده‌بود؟ پیام شنیده‌شد و چند روز بعد قطعنامه پذیرفته‌شد.

دودهه بعد چند جوان آمریکایی در نقاط مرزی مشترک ایران وعراق بازداشت می‌شوند و اعلام می‌شود: "فکر می‌کنیم جاسوس‌اند"...
می‌بینی در چه دنیایی زندگی می‌کنیم.

[+]