۰۹ اردیبهشت، ۱۳۹۰

ابر و باد و مه و...

استادی که بعد از چند جلسه اول ترم با اسم کوچک صدایت می‌کند، کارمند بانکی که روی کاغذ، فروشگاهی را نقاشی می‌کند تا برای بار سوم فرق حساب دِبیت با کردیت را توضیح دهد، چرخهای هواپیما که با چنان زاویه و سرعتی با باند مماس می‌شوند که آب در دلت تکان نمی‌خورد، آرایشگری که برای بار دوم و بعد از پنج-شش هفته پیشش می‌روی و می‌پرسد مثل دفعه قبل کوتاه کنم؟...و صدای تک‌زنگِ زنگوله‌ پشت در ذهنت، پنداری این حوالی کسی هست که کارش را دوست دارد.

۲۷ فروردین، ۱۳۹۰

نگارِمن به لهاورد و من به نیشابور


ماسوله - فروردین 89


رسید عید و من از روی حور ودلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
هزار شاخ ز سنبل نهاده برلاله
هزارحلقه زعنبر فکنده برکافور
تنی چو سیم برآراسته بجامه عید
نهاده بر دوکف خویشتن گلاب و بخور
ببردی از دل من تاب زان دوزلف بتاب
خمار عشق فزودی بچشمک مخمور

مسعود سعد سلمان
+