قدیمها که مادرم دلمه و فلفلدلمه درست میکرد، عادت داشتم با قاشق چایخوری به جانشان بیفتم. محتویات چند تاشان را در بشقابم خالی میکردم و فقط مخلوط برنج و گوشت را میخوردم. بدغذا بودم و هنوزهم کم وبیش هستم. جنگی بود بین من و مادر. میگفتم برایم برنج را جدا بگذار که دیگر مجبور به عملیات تخلیه محتویات نشوم، میگفت برای همه اینجور درست کردم و تو هم باید بخوری. اما سر سفره کوتاه میآمد و مثلن اگر هرکس با خوردن یکی دوتا دلمه سیر میشد من لاشه سهچهارتایی را روی هم تلانبار میکردم تا سیر شوم. آخر سر حریف یکدندگیم نشد و اگر دلمه درست میکرد برایم بشقاب جدایی میگذاشت و زحمتم را کم میکرد و دیگر دلمهای حیف نمیشد.
چندوقتیاست که معمولن روی سبد خریدم یک فلفل دلمه هم هست. گاهی صبحها کنار نیمرو و گاهی موقع ماکارونی درست کردن مصرفش میکنم. برای همین هم دریخچال را که باز میکنم اکثرن یک نصفهاش هست و طبق عادت جلوی صورتم میگیرم و بویش میبردم به خانه قدیممان، دروازه شمیران، کوچه افراسیابی. بعد خودم را میبینم با یک چشم بسته و یکی باز و قاشقی بدست و فلفل دلمهای معلق درهوا و سماجتی که از یک دانه برنج هم نمیگذرد.
"آخرسالاست. اینروزها دستهجمعی بسراغت میآییم. اما دیگر خودت بهتر میدانی که آن دست تقدیری که تورا زیرخاک برد این روزها من را هم به جایی دور کشانده. قصد و غرض بیاد بودنت هست که میدانی هستم و قدردانت. چه با بوی خوش فلفل دلمه سبز چه بیآن."
چندوقتیاست که معمولن روی سبد خریدم یک فلفل دلمه هم هست. گاهی صبحها کنار نیمرو و گاهی موقع ماکارونی درست کردن مصرفش میکنم. برای همین هم دریخچال را که باز میکنم اکثرن یک نصفهاش هست و طبق عادت جلوی صورتم میگیرم و بویش میبردم به خانه قدیممان، دروازه شمیران، کوچه افراسیابی. بعد خودم را میبینم با یک چشم بسته و یکی باز و قاشقی بدست و فلفل دلمهای معلق درهوا و سماجتی که از یک دانه برنج هم نمیگذرد.
"آخرسالاست. اینروزها دستهجمعی بسراغت میآییم. اما دیگر خودت بهتر میدانی که آن دست تقدیری که تورا زیرخاک برد این روزها من را هم به جایی دور کشانده. قصد و غرض بیاد بودنت هست که میدانی هستم و قدردانت. چه با بوی خوش فلفل دلمه سبز چه بیآن."
1 نظرات:
وای چقدر غمناک بود... شب عیدی اشکم حسابی در اومد...
ارسال یک نظر