از آخرین بار دیدن پاپیونم دو سال گذشت. دوباره دیدمش. خدا سایه عشق به الدسانگ و فیلم کلاسیک را کم نکند. ایندفعه برایم جالب این بود که تنها کسانی که به پاپیون خیانت نکردند و امنیتش را تضمین کردند جذامیها بودند و بومیها. پاپیون درازای لوتیگریش در رد نکردن سیگار برگِ سرکرده جذامیها، قایق و پول میگیرد و بومیها پناهش دادند و درعوض کشیدن پروانهای روی سینه رئیس قبیلهشان مروارید پاداش گرفت. در عوض هرجا پای سفیدپوستها و فرانسویها میرسید رنگ و بوی خیانت و توطئه القا میشد. آنجا هم که به کلیسا پناه میبرد، بازهم فروخته میشود به ماموران فرانسوی به این بهانه که: "اگر گناهکار باشی که جایت در زندان است و خدا یارت خواهد بود اگر بیگناهی".
از آنطرف دِگا نقطه مقابل پاپیون است. آدمِ ماندن است. قانع است به اندازهای که هست. کاراکتر محافظهکار دگا در مخفی کردن لوله پولها در رودهاش و عینکی که با کشی روی صورتش نگهداشته تعریف میشود. اواخرداستان، آنجا که پاپیون بعد از گذراندن سالها در سلول انفرادی آزاد میشود و دوباره با دِگا در جزیره شیطان همسایه میشود اوج تضاد این دونفر نشان داده میشود. پاپیون شروع میکند از نقشههای دوبارهاش برای فرار میگوید و دگا بسرعت بیرون میآید و وانمود میکند دوباره جانوری به مزرعهاش دستبرد زده و سعی میکند با دادوفریاد ذهنش را از فرار منحرف کند. دِگا راضی است، روزگارش را به غذا دادن به خوکها میگذراند و دیگر تلاشهای پاپیون برای همراه ساختن دگا برای ادامه شو فایده ندارد. دگا غل و زنجیر ماندن است و پاپیون تازیانه رفتن.
اما چرا این فیلم اینهمه برایم جذاب است؟ بعنوان کسی که در شهر دیگری درس خوانده و ده سال پیمانکار پروژه بوده همیشه در سفر بودم. از تهران به کرمانشاه، تبریز، مشهد، اصفهان، قزوین، زنجان. زمستان وحشتناک فیروزکوه. گاهی از پای پروژه میرفتم شهر دانشگاهم امتحان پایان ترمم را میدادم دوباره برمیگشتم. ساوه سوار ماشینهای سلفچگان میشدم و از آنجا اتوبوسهای گذری اراک را سوار میشدم. خلاصه که یک جورهایی با جاده خو گرفتم. این اواخر که برگشته بودم ایران، یک چند ماهی مشاور فنی شرکتی بودم. از محیط رخوتبار آفیسی که کار میکردم جانم در آمد. خلاصه که از شغل ثابت و روتین بیزارم. از کت وشلوار و کارت زدن و دفتر و میز فراریم. آدم شلوار جین و کارگاه و کار کردن در سایتم. شاید اینها دلایل علاقهام باشد به این فیلم. شاید هم فیلم پاسخی است برای کسی که دنبال هارمونی برای زندگی دیوانهوار مجردیش میگردد.
تیتراژ پایانی و لیریک فرانسوی قطعهای که این روزها خوراک منِ در حال زبان خواندن شده:
تویی که به نظاره دریاها نشستهای
تویی که تنها به مرور خاطراتت نشستهای
...
تویی که نگاهت به آسمان دوخته شده
زیر آفتاب تند، زیر بار سنگین گذشتهها تویی که غروبهایت را به فکرکردن به بازگشت به خانهات میگذرانی ...
این همه دنیای توست، تویی که به نظاره دریا آمدهای
این همه دنیای توست، پاپیون
1 نظرات:
هیچ فیلمی تو عمرم اینقدر برام جذاب نبود. بارها نگاهش کردم و عاشق اون تیکه پایانی فیلم هستم که میگه: Hey you bastards! I'm still here
دقیقا همین هفته قبل بود که بد از جر و بحث با استاد که یکی از اون انگلیسیهای حروم زاده هست از دانشگاه زدم بیرون و در حالی که بارون میزد و غم تنهایی تو غربت داشت چشمامو خیس میکرد، دستمو محکم کردم تو جیبم و گفتم: Hey you bastards! I'm still here.
ارسال یک نظر