یکی از قسمتهای کارتون پلنگ صورتی هست که در دوره دایناسورها اتفاق میافتد. اگردرست یادم ماندهباشد، داستان، ردوبدل شدن یک تکه استخوان بین دایناسورها و پلنگ صورتی را نشان میدهد. انواع تکنیکهای قاپزدن استخوان بنمایش گذاشته میشود. بندبازی به شیوه تارزان، کشیدن دم، و یا ربودن استخوان از دهان باز شده موجودی که بخاطر درد ناشی از ضربه سنگین به پایش درحال جیغ کشیدناست.
سووال ایناست که آیا پلنگ صورتی میخواهد به بیننده دلیل انقراض دایناسورها را بیاموزد؟ خوب مسلماست که کمبود مواد غذایی فقط یکی از تئوریهای انقراض آنها است. همانطور که برخورد یک سیارک به زمین و نابودی دستهجمعی دایناسورها تئوری دیگریاست.
آیا پلنگ صورتی میخواهد به بیننده بگوید همانطور که آخرِ سراستخوان، بهیچ کدام از موجودات درگیر دعوا نرسید پس اصولن بیننده نباید خودش را درگیر ماجراهایی ازاین دست کند چون آخروعاقبتی برای هیچکدام از طرفین نزاع نخواهدداشت؟
بعد یک روز اتفاقی میافتد که باعث میشود آدمی به تفسیر جدیدی ازین کارتون فلسفی و چند بُعدی برسد. یک روز آفتابی سر خیابان ویلا درماشین یکی ازخطیها منتظر نشستی تا یک مسافر دیگر هم برسد و دوتا چهارراه پایینتر پیادهشوی. بعد یک ماشین گذری توقف میکند تایکی از مسافرها را درهمین مسیر سوارکند. بعد اتفاقی که میافتد ایناست که قبل از آنکه راننده ماشین گذریِ نگونبخت بخواهد دوباره راه بیفتد، تمام رانندههای خطی بر سر او ریخته وتا اجدادش را جلو چشمانش نیاورند دست بردار نیستند. آن مسافر که حکم ناموس را برای دوطرف دارد برای اینکه خون راه نیفتد میخواهد ازماشین پیاده شود که با استدلال راننده مواجه میشود: زیر بارحرف زور نرو.
وتو که همچنان بارها و بارها مشابه این تیپ صحنهها را دیدهای ولی هنوز برایت عادی نشده، نمیتوانی تعجب نکنی و از خودت نپرسی که چرا؟، ودرهمین لحظات پلنگ صورتی را میبینی درحال فهماندن اینکه این علاقه موجودات به درگیر شدن برسر استخوان پدیده جدیدی نیست و از هفتاد میلیون سال پیش وجود داشته، واگر این وسط اتفاق عجیبی افتادهاست همانا حس تعجب مکرر توست.
واینطور میشود که درآن لحظه این برداشت جدید ترا بحالت جولز در فیلم "داستان عامه پسند" درمیآورد و از خودت میپرسی آیا من هم رستگار شدم یا باید منتظر تفسیر جدیدی ازاین داستان بمانم.