اواسط فیلم دشمنان مردم دوست دیلینجر، یک روز قبل از مرگش میگوید"دیگه نوبت من رسیده"، ودوباره در واکنش به جدی نگرفتن حرفش میگوید:"وقتی نوبتت میرسه خودت میفهمی". کمی جلوتر داستان به جایی میرسد که دیلینجر تنها مانده وتمام دوستانش دستگیر یا کشته شدهاند. دیلینجر وارد اداره پلیس میشود، میرود به بخش مربوط به خودش و روی بردهای روی دیوار عکس تمام همقطارانش را میبیند که به نحوی پروندهشان بسته شده، همینطور که عکسهای مهرخورده را مرور میکند درانتها به عکس خودش میرسد. اینطورمیشود که سرنوشت محتوم خودش را حدس میزند. دراینجا، اگر از نورپردازی عالی این سکانس بگذریم، انتخاب تِرک "Dark Was the Night, Cold Was the Ground" نبوغ جناب مایکل مان را میرساند.
نالههای غمبار و حزنآور و تکنیک اسلاید گیتار"بلایند ویلی جانسون" ترکیبی میسازد که غیر از بوی مرگ و حس به ته خط رسیدن چیزی برای شنوندهاش ندارد. گفته میشود این قطعه که احتمالن سال 1927 ساخته شده، درونمایههایی دینی و باموضوع "مصلوب شدن مسیح" دارد و خب وقتی به اینجا میرسیم فکر کردن به تشابه موقعیت مسیح و دیلینجر از نظر آگاه بودن به خیانت و تقدیرحتمی بسیار جذاب است.
این کار که بعنوان یکی از قویترین و تکاندهندهترین قطعات بلوز شناخته شده، کیفیت ضبط بدی دارد و یک نویزی که بسیار شبیه صدای سوختن هیزم هست درکل تِرک شنیده میشود، که به طرز غریبی تداعی کننده صحنه شب، تاریکی، سرما و نوازندهای کنار آتش است.
درمورد زندگی ویلی جانسون (1945-1897) اطلاعات زیادی نمانده غیر ازینکه بطور مادرزادی کور نبوده و بعدها بیناییش را ازدست میدهد. درکودکی مادرش میمیرد ومعمولن پدرش اورا درگوشهای ازخیابان رها میکرده تا بنوازد و پولی جمع کند. تاآخر عمر فقیر بوده و از راه نوازندگی خیابانی روزگار میگذرانده. در خرابهای زندگی میکرده و آخرسر بخاطر ابتلا به سیفیلیس و مالاریا ودرحالیکه بدلیل رنگ پوستش، امکان درمان در بیمارستان را نداشته میمیرد. حتی محل دفنش هم تا سال 2009 مشخص نبودهاست.
ومن که چند وقتی است گاه وبیگاه این قطعه راگوش میدهم، بعد از مرور زندگی نوازندهاش، انگشت بدهن ماندهام از این ظرفیت عظیم بدبختی و بیچارگی و دریک کلام بلوزی که در این دنیا بصورت بلقوه وجوددارد و بسته به قرعه، سخاوتمندانه در اختیارمان قرار میدهد.
نالههای غمبار و حزنآور و تکنیک اسلاید گیتار"بلایند ویلی جانسون" ترکیبی میسازد که غیر از بوی مرگ و حس به ته خط رسیدن چیزی برای شنوندهاش ندارد. گفته میشود این قطعه که احتمالن سال 1927 ساخته شده، درونمایههایی دینی و باموضوع "مصلوب شدن مسیح" دارد و خب وقتی به اینجا میرسیم فکر کردن به تشابه موقعیت مسیح و دیلینجر از نظر آگاه بودن به خیانت و تقدیرحتمی بسیار جذاب است.
این کار که بعنوان یکی از قویترین و تکاندهندهترین قطعات بلوز شناخته شده، کیفیت ضبط بدی دارد و یک نویزی که بسیار شبیه صدای سوختن هیزم هست درکل تِرک شنیده میشود، که به طرز غریبی تداعی کننده صحنه شب، تاریکی، سرما و نوازندهای کنار آتش است.
درمورد زندگی ویلی جانسون (1945-1897) اطلاعات زیادی نمانده غیر ازینکه بطور مادرزادی کور نبوده و بعدها بیناییش را ازدست میدهد. درکودکی مادرش میمیرد ومعمولن پدرش اورا درگوشهای ازخیابان رها میکرده تا بنوازد و پولی جمع کند. تاآخر عمر فقیر بوده و از راه نوازندگی خیابانی روزگار میگذرانده. در خرابهای زندگی میکرده و آخرسر بخاطر ابتلا به سیفیلیس و مالاریا ودرحالیکه بدلیل رنگ پوستش، امکان درمان در بیمارستان را نداشته میمیرد. حتی محل دفنش هم تا سال 2009 مشخص نبودهاست.
ومن که چند وقتی است گاه وبیگاه این قطعه راگوش میدهم، بعد از مرور زندگی نوازندهاش، انگشت بدهن ماندهام از این ظرفیت عظیم بدبختی و بیچارگی و دریک کلام بلوزی که در این دنیا بصورت بلقوه وجوددارد و بسته به قرعه، سخاوتمندانه در اختیارمان قرار میدهد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر