۱۰ بهمن، ۱۳۸۹

The Crimson Wing

برایم ردیابی یک قطعه شرشده درگودر به فیلم The Crimson Wing: Mystery of the Flamingos ختم شد. فیلم گفتار متن کمی دارد و تمامن تصویر و موسیقی‌است. از تولید مثل و تولد فلامینگوها شروع می‌کند و یک تصویر بکری از زندگی‌شان نشان می‌دهد.

بعد ازینکه فلامینگوها به دریاجه‌ی "نِیترون" درشمال تانزانیا می‌رسند جفت‌گیری می‌کنند و وقتی دریاچه بخاطر شدت گرما خشک می‌شود بر بستر دریاچه آشیانه‌ می‌سازند و منتظر تولد جوجه‌‌ها می‌مانند. بدلیل بی‌آب و علف بودن منطقه، بعد ازتولد جوجه‌ها را با یک مایع مقوی که شامل خون هم ‌می‌شود تغذیه می‌کنند. (مثل پنگوئن‌ها)
یک‌مقدار که جوجه‌ها توانایی حرکت و راه‌رفتن پیدا می‌کنند جمعیت فلامینگوها شروع به راهپیمایی طولانی می‌کنند به سمت یک دریاچه دیگر. فیلم جوجه‌ فلامینگویی را نشان ‌میدهد که بخاطر راه‌رفتن زیاد بربستر نمکی دریاچه دور پاهای لاغرش را بلورهای نمک مثل سنگ گرفته‌ و مثل وزنه‌ای سنگین جلوی حرکتش را می‌گیرد و از گروه عقب می‌افتد. گوینده می‌گوید:" گروه نمی‌تواند برای همه صبرکند". به جایی می‌رسد که درمیان بیابان تک وتنها راه ‌می‌رود و دائمن زمین می‌خورد. دوربین جوجه را تعقیب می‌کند و درنهایت به دریاچه می‌رسد. مدتی کنجکاو آب را نگاه می‌کند و بعد شروع به دویدن می‌کند وبه بقیه ملحق می‌شود.

اما یک شروع شاهکاری دارد این فیلم. اول از دریاچه نیترون می‌گوید که آب سمی دارد و عملن امکان حیات به هیچ موجود زنده‌ای نمی‌دهد. فقط در مدت چند هفته در سال که بارندگی‌های شدید اتفاق ‌می‌افتد جلبکها که غذای فلامینگوها هستند شروع برشد می‌کنند و حیات بدریاچه برمی‌گردد. بعد درشب، دقیقن وقتی هوا ابری ‌است و صدای رعدوبرق می‌آید برای اولین بار فلامینگوها رانشان می‌دهد و گوینده ادامه می‌دهد: فلامینگوها که از هزاران مایل دورتر پرواز کرده‌اند جوری سفرشان را برنامه‌ریزی می‌کنند که دقیقن دراین زمان به دریاچه برسند. همزمان قطعه "Arrival of the Birds" اوج می‌گیرد و با برخورد پاهای پرنده‌ها روی آب، آرام می‌گیرد. شاهکار.

چند وقتی‌است حس می‌کنم دیدن این تیپ فیلمها شاید کمکی باشد برای کم کردن حجم حجیم باگهای خلقت درذهن بهم ریخته‌ام.

۰۳ بهمن، ۱۳۸۹

Same Old Ground, Same Old Fear

برای من که دائمن با ددلاین سروکار دارم و سرعت تعریف کارم بیشتر از انجامش است، یکجورهایی کنترل انرژی،‌ اصل بحساب می‌آید. کنترل سمت وسوی دغدغه‌ها و خیالها هم پیش‌شرطی برای این اصل است و این قضیه برای اوایل روز که درشرایط پیک انرژی هستم مهمتر. دیگر داستان قدیمی ثبت خاطرات روی ترکها وشخصی‌ شدن قطعات موسیقی را جدی گرفته‌ام و ازپتانسیل نابودگری‌شان می‌ترسم. یادم می‌آید چند وقت پیش مجله فیلم از عده‌ای پرسیده‌بود بود که اگر قرار باشد به جزیره تنهایی بروند چه فیلمهایی را همراهشان می‌برند، پرویز دوایی نوشته بود مسلمن بردن آنهایی که بارعاطفی زیاد دارند معقول نیست. اینست که من هم هرچند دیگر احساس می‌کنم دیگر قطعه‌ای نمانده که شنیدنش برایم بی‌عوارض باشد ولی سعی می‌کنم حواسم جمع باشد هرچیزی را در هر حال و ساعتی پلی نکنم.


خانه جدید و دانشگاه هر دو با تونلهایی طولانی به ایستگاه مترو وصل‌اند و می‌شود دریک روز سرد زمستانی با یک تی‌شرت این مسیر چند کیلومتری را رفت و برگشت. معمولن نیم‌ساعت درمتروام و هدفون درگوش‌م و کتاب دردست. در اکثر محوطه‌های مترو اینجا محلهای ثابتی هست که معمولن نوازنده‌‌ای مشغولست. برحسب روز و ساعت هم نوع ساز فرق ‌می‌کند. ساکسیفون، آکاردئون، ویولن، گیتار، کیبورد... هستند کسانی هم که یک صندلی گذاشتند و بدون هیچ موسیقی پیش‌زمینه ای می خوانند. یکبار هم یک تیم سه نفره دیدم که که دوتاشان گیتار و کانترباس می‌زدند و خانم سومی هم مشغول بازی با سه تا توپ بود. اوایل برایم جالب بود که چطوربرنامه اینها با هم تداخل ندارند. از یک نفر شنیدم ظاهرن غیر از سکه‌هایی که داخل کیسشان جمع می‌شود از مترو هم حقوق می‌گیرند و ساعتهایشان هماهنگ می‌شوند. افکت و انعکاس صدایشان داخل سالنها واقعن تاثیرگذارست و چندتایشان هم کارهایشان را دردیسکهای شیک و کاوردار کناربساطشان برای فروش گذاشتند.


یکی-دو هفته پیش داشتم درتونل ایستگاه یوکم راه می‌رفتم تا خط عوض کنم. تونل طولانی بود و قبل ازینکه به پیچ برسم صدای آشنای گیتار آکوستیک پیچیده درسالن مجبورم کرد یک گوشی هدفون‌م را بردارم. دوباره گوشی را در گوشم چپاندم و پیچ را ردکردم، ازکنار گیتاریست گذشتم تارسیدم پای پله‌برقی که دیگر طاقت نیاوردم و جفت گوشی‌ها را برداشتم، برگشتم طرف صدا و رها کردم خودم را. مضمون اوایل قطعه اینست که "آیا حاضری از تک وتوک ارزشهای باقی مانده‌ات بگذری؟" بعد ضربه نهایی را می‌زند وته خط را جلوی چشمت می‌آورد وقتی Same old ground را‌ می‌گوید و بدون وقفه Same old fear را پیشکشت می‌کند، و بعد هم "آرزوی بودنش" را اضافه می‌کند تا هر پوست کلفتی را بیچاره کند. و چقدر یاد استادم کردم اولین‌بارکه این آهنگ رابا هم زدیم وچه حالی داشتم دفعه اول که تجربه نواختن دونفری را حس می‌کردم. سولوی آکوستیک می‌زد و من هم آکورد. آماتور بودم و چند بار اول بعد ازاتمام کار می‌گفت متوجه شدی یک سیاه عقب افتادی؟ ومن هم با یه حالت "بی‌خیال، حسو بچسب" گیر می‌دادم برای یک‌دور دیگر.
استادم که شش سالی ‌است مجوزی برای انتشار آلبوم و اجرا ندارد و دوسالی‌است که از رفتن می‌گوید.

۱۴ دی، ۱۳۸۹

مونترالنامه

1- خوشحال بودم که سفرم همزمان شده با اکران فیلم جدید جناب نیکلسن. برنامه نزدیکترین سینما را چک کردم ومی‌خواستم سه‌شنبه‌ که بلیط نصف قیمت است قبل ازکلاسم یک سانسی را انتخاب کنم وبروم. ولی دیدم نظرهای کسانی که فیلم را دیده‌اند همه منفی‌اند و تریلر فیلم افتضاح است و نقش کوتاه. مساله این است که نمی‌خواهم اولین تجربه زیارت سیمای شیطانی‌ مشارالیه‌ بر روی پرده سینما برایم مایوس کننده باشد. خلاصه که برنامه را کنسل کردم و منتظر فیلم بعدی‌شان هستم.

2- یک نیمچه ترسی داشتم قبل از اینکه اینجا بیایم وآن هم این بود که ناخودآگاه دائمن تفاوتهای مردمان اینجا را با خودمان ببینم. ولی چند روزی است که متعجبم ازاین که بیشتر شباهت می‌بینم تا غرابت. مثلن چند روز پیش که حراج سال نو بود چند نفری رفته بودیم یک فروشگاه بزرگ. بعد از یکی، دوساعت خسته شدیم و نشستیم روبروی قسمت اسپورت فروشگاهی که یک ساعتی مانده بود به شروع حراجش. ملت صف کشیده بودند عجیب. برایم جالب بود مگر قراراست آنجا چه چیزی فروش برود. ساعت یک شد و درفروشگاه باز شد و کل صف درعرض یک دقیقه وارد فروشگاه شدند. یاد این عشق وعلاقه ملت خودمان به صف و صف‌کشی افتادم.

3- پارسال تابستان چند روزی تبریز بودم. یادم می‌آید با فروشنده‌ها که طرف می‌شدی اکثرن اولین کلمه‌ای که می‌گفتند "بویرو" بود و من هم سریع فارسی حرف می‌زدم که طرف دوزاری‌ش بیفتد و سوئیچ کند. اینجا هم نقطه شروع مکالمه‌ها "بونژو" است و داستان همان. ولی مشکل این‌است که اینها تمام تابلوهای شهرشان به فرانسه ‌است، خیلی از اجناس فروشگاه‌هایشان فقط برچسب فرانسوی دارد. حتی چند روز پیش هم که شماره یک اداره دولتی اینجا را گرفتم و بعد طبق دستورالعمل گوینده تلفن، عدد مربوط به پخش پیام با زبان انگلیسی را انتخاب کردم، باز پیام به زبان فرانسه ادامه داشت. آخر سر مجبور شدم از یکی ازدوستانم بخواهم از دوستش که زبان اینها را می‌فهمد کمک بگیرد. یا هفته پیش که دیدم هیتر خانه جوابگوی سرما نیست با سرایدار تماس گرفتم و بعد از چند دقیقه تازه فهمیدم یک کلمه انگلیسی نمی‌فهمد و بیخود اوکی‌اوکی می‌کرده. خلاصه که کم‌کم باید رفت سراغ زبان اینها هرچند احساس می‌کنم کمی تلفظهایش نقاط مشترک دارد با آلمانی.

4- یکی از بزرگترین مشکلاتم شنیدن قطعه‌ موسیقی باب سلیقه‌ام است و متعاقبن گرفتاری گشتن پیِ نام ونشانی اثر. خیلی وقتها شده دیدن فیلمی را نیمه کاره رها کردم و دنبال قطعه انتخابی استفاده شده درفیلم گشتم. چند روز پیش داشتم برنامه‌های گوشی جدیدم را چک می‌کردم که به TrackID رسیدم. روش کارش اینطوراست که 10 ثانیه از صدایی که درحال پخش است را نمونه برداری می‌کند و برای یک سنتری می‌فرستد و بعد ازچند ثانیه مشخصات کامل ترک را نشان می‌دهد. جالب اینجاست که درمورد چند تا از کارهای ایرانی هم که امتحان کردم جواب گرفتم. ولی همیشه نتیجه کار مشخص نیست و گاهی احتمال عدم شناسائی هم وجود دارد. ولی با این حال خیلی چیز بدرد خوری‌است.