۰۲ فروردین، ۱۳۸۸

Children's laughter in my ears...


1) سالهای قبل زمانی که برای کنکور شبها بيدار می ماندم عادت کرده بودم سيگاری دود کنم و تعداد روزهای مانده به پايان آن شبها را بر فيلتر سيگار می نوشتم و بر شيروانی روبرو پرتاب می کردم، برگهای شاخه درختی بر شيروانی می ريخت و ته سيگارها را می پوشاند تا اينکه روزی کارگران بجان خانه افتادند و برگها کنار رفتند و حجم انبوه فيلترها نمايان شدند. هرچند فيلترهای نارنجی رنگ لابلای سفيدها که متعلق به پنجره بالاييمان بوده هم تک و توک بچشم می آمد، ولی سفيدها بطرز وحشتناکی زياد بودند.
آنها براستی پرتره ای از کف سفيدرنگ گرداب انتظار بودند.
نوروز بهترين وقت دفن ته سيگارهای قديمی و کهنه است.
2) نوروز حکايت تغيير را برايمان بازگو می کند، و تمکين ما را درمقابل غير قابل تغيير بودن اين اصل می طلبد. اينکه در حرکت بودن يا حداقل حس حرکت چقدر مهم است و ايستادن و ثابت بودن چقدر ويرانگر.
3) نوروز خيلی جدی مارا بياد گذشت زمان می اندازد، واين که زمان همچون رودی جاری است و ما شناور درآن. و بعد طنين فرياد ديويد گيلمور در ترانه تايم تکانمان می دهد:
"تو جوانی و عمر طولانی است و امروز وقت برای تلف کردن داری
و آن وقت يک روز می بينی ده سال را پشت سر گذاشته ای
هيچ کس نگفت بدوی
شليک تير شروع مسابقه را نشنيدی"
4) نوروز از ما قوت و استقامت می طلبد، تجديد باور کنيم که همه چيز رو به بهبودی پيش می رود، ويادی از گذشتگانمان بکنيم، زنجيرپيوندمان را مستحکمتر سازيم، روح خندانشان را حی و حاضر لمس کنيم وقتی شورو اشتياق کودکان بوقت بازکردن کاغذ کادوها، دروديوار خانه هايمان را رنگ وبوی طراوت وسرزندگی می زند.
5) نوروزتان مبارک.

0 نظرات: