۲۳ فروردین، ۱۳۹۱

Of our elaborate plans, 
The End

طبع موسیقایی به مرور و به نرمی برحسب جنس تکرار شده‌ها تغییر می‌کند، فرم می‌گیرد و رشد می‌کند. فکر می‌کنم نه متر و معیاری برای خوب بودن قطعه‌هایی که تا به حال به اشتراک گذاشتم هست و نه ادعایی بر تاثیر روی سلیقه مخاطب. البته که هرچه هست متعلق ومربوط به صاحب اثر است هرجند کیفیت فایلها را پایین می آوردیم که یک جورهایی یک سری مسائل رعایت شود. تنها می‌توانم بگویم قطعه‌هایی که به مرور زمان برایم احساس خوبی ایجاد می‌کردند را گذاشتم و خطی در توصیفش نوشتم تا قدری کار شخصی شود. حالا هرچقدر که این کار دلی باشد و خیلی ربطی به فیدبک گرفتن از مخاطب نداشته باشد ولی گاهی هم برای ادامه دادن شنیدن و شریک شدن در حس کسانی که شریکِ شنیدنش شده اند خواستنی بوده. لااقل این که مثلن فلان ترک جواب خودرا درفلان جاده دربهمان فصل داده یا مسیر فرمانیه تا هفت تیر ساعت یک شب دقیقن به اندازه زمان پخش این قطعه است. موسیقی گذاشتن در راپسودی برایم مثل فرستادن امواج در فضاست بلکه موجودی در سیاره دیگر پیامت را بگیرد و پاسخی بفرستد. این است که مرحوم گوست داگ عادت داشت هر بار که کتابی به دختر بچه قرض می‌داد شرط می کرد که وقت برگرداندن حتمن باید نظرش را در مورد کتاب برایش بگوید. 

البته همه این‌ها بهانه‌ است. هرچند هنوز هم بنا به سیستمی که چند سال قبل ابداع کردم آلبوم گوش می‌دهم و قطعات دلخواه را جدا می‌کنم اما حس می‌کنم دوره شِر کردن برایم تمام شده. دیگر کمتر نَفَس این کارها هست.

۱۸ فروردین، ۱۳۹۱

...و شب‌ها
گاهی صدای ترن در رخت‌خوابش به گوش می‌رسید*


 هیوگو کلیدی را که مدتها دنبالش بوده روی ریل می‌بیند. پایین می‌رود، کلید را برمی‌دارد. متوجه قطاری می‌شود که با سرعت زیاد بطرفش می‌آید. تلاشها برای ترمز و نگهداشتن‌ش فایده‌ای ندارد و قطار با سرعت زیاد ایستگاه را منهدم می‌کند. هیوگو از خواب می‌پرد. اواخر فیلم اتوماتون روی ریل‌ می‌افتد و هیوگو بدنبالش روی ریل می‌رود و دوباره صحنه قطار عینن تکرار می‌شود با یک پایان متفاوت.

اولین فیلم سه‌بعدی‌م را چند وقت پیش درسینما دیدم. ورودی سالن عینکمان را گرفتیم. سه نفری رفتیم جایی ته‌سالن نشستیم. سعی کردیم فرق تصاویر روی پرده را با عینک مقایسه کنیم. یک تیزری پخش شد که آخرش مردی را در حال سقوط از یک آسمان خراش نشان می‌داد. نزدیک بود از روی صندلی بیفتم. توهمی بود اساسی. فیلم شروع شد و متوجه شدم چه استفاده هنرمندانه‌ای ازاین تکنیک شده. اوایل فیلم بارش دائم دانه‌های برف را در چند سانتی صورتت می‌دیدی و سرما را می‌توانستی حس کنی. یا آنجا که هیوگو کتابچه‌اش را پس می‌گیرد مجبور می‌شدی چشمانت را دربرابر بارش گردِ کاغذ سوخته و خاکستر ببندی.
 اسکورسزی به سنت همیشگی در چند ثانیه از فیلم بازی کرده بود درنقش عکاس. مایه‌های اِد وودی‌ کار، جانی دِپ را هم درگیر کرده درنقش تهیه کننده.
اما برداشتم ازآن دو صحنه قطار: فیلم‌ها برای‌مان دنیایی ساخته‌اند زیباتراز رویا.

*اورهان ولی