...و شبها
گاهی صدای ترن در رختخوابش به گوش میرسید*
هیوگو کلیدی را که مدتها دنبالش بوده روی ریل میبیند. پایین میرود، کلید را برمیدارد. متوجه قطاری میشود که با سرعت زیاد بطرفش میآید. تلاشها برای ترمز و نگهداشتنش فایدهای ندارد و قطار با سرعت زیاد ایستگاه را منهدم میکند. هیوگو از خواب میپرد. اواخر فیلم اتوماتون روی ریل میافتد و هیوگو بدنبالش روی ریل میرود و دوباره صحنه قطار عینن تکرار میشود با یک پایان متفاوت.
اولین فیلم سهبعدیم را چند وقت پیش درسینما دیدم. ورودی سالن عینکمان را گرفتیم. سه نفری رفتیم جایی تهسالن نشستیم. سعی کردیم فرق تصاویر روی پرده را با عینک مقایسه کنیم. یک تیزری پخش شد که آخرش مردی را در حال سقوط از یک آسمان خراش نشان میداد. نزدیک بود از روی صندلی بیفتم. توهمی بود اساسی. فیلم شروع شد و متوجه شدم چه استفاده هنرمندانهای ازاین تکنیک شده. اوایل فیلم بارش دائم دانههای برف را در چند سانتی صورتت میدیدی و سرما را میتوانستی حس کنی. یا آنجا که هیوگو کتابچهاش را پس میگیرد مجبور میشدی چشمانت را دربرابر بارش گردِ کاغذ سوخته و خاکستر ببندی.
اسکورسزی به سنت همیشگی در چند ثانیه از فیلم بازی کرده بود درنقش عکاس. مایههای اِد وودی کار، جانی دِپ را هم درگیر کرده درنقش تهیه کننده.
اما برداشتم ازآن دو صحنه قطار: فیلمها برایمان دنیایی ساختهاند زیباتراز رویا.