C'est la vie
Have your leaves all turned to
brown
Will you scatter them around
you
C'est la vie
[+]
1- بنا به عادت قرارهای بعدازظهر سه شنبه جمشیدیه، آمدم خانه جدید را نزدیک تنها تپه شهر –مونت رویال- گرفتم بلکه برنامه سابق
احیا شود. عکس بالا برای دوهفته پیشش است. این روزها را میشود درحالی که پا تا مچ
دفن در برگ است درش پیادهروی کرد. مناظرش طیف رنگ است. به
تصویر کشیدنش نقاشی میخواهد و ترکیب بیشمار رنگ. هر چند کمتر از یک ماه دیگر یک تکه ذغال برای کشیدنش کافی
است. این تغییر دراماتیک مناظر گاهی نیاز به هفته و ماه هم ندارد. هفته پیش جمعه
بود یا شنبه، بعد از ظهر بعد از چندساعت بارندگی رنگین کمان کاملی درست شده بود که
همه اهل ساختمانمان را کشانده بود بیرون. به ده دقیقه نکشید که کمکم محو شد. افق
صورتی شد و هوا تاریک.
قدیمها گذر زمان را موقع خالی
کردن آب کولر حس میکردم. اما اینجا موقع جابجائی لباسهای تابستانی و پشمی.
2- سر خیابان این خانه، سینمایی است که عمدتن فیلم کلاسیک نمایش میدهد. برنامههای هفتگی دارد برای مرور کارهای فیلمسازان و بازیگران. چند ماه پیش لورنس عربستان را نمایش داد. بعدش کارهای کوروساوا را
کاور کرد و مارلون براندو. دوهفته پیش که از کنارش رد شدم دیدم نوبت به کوبریک رسیده و شاینینگ. یعنی تقریبن تمام کارهایی که دوست داشتم روی پرده ببینم
را درعرض چندماه اکران کرده بود. مثل این بود که آرشیو فیلمهایم را از آن انباری
سه راه طالقانی برداشته باشند بیاورند اینجا و طبق آن برنامه پخش بریزند. اما با
جیب خالی و کوه کارهای عقبمانده و فکر مشغول فقط نگاه حسرتبار میماند و
سری که میخواهد به دیوار کوبانده شود. همخانه سابقم عادت داشت درین مواقع بپرسد:
"این بود آرمانهای ما؟"
3- روز ایدهآلم با راک شروع میشود. ظهر وعصر به فولک و غروب و معمولن بعد از شام به کانتری و اگر خیلی خوش شانس باشم بلوز به آخرین لحظات قبل از خواب میرسد. اما گاهی این روند معکوس میشود. گاهی صبح که چشمم را باز میکنم میدانم امروز سوخته است. بلوز، که نه آمدنش دست خودم است نه رفتنش.