The maestro says it's mozart
But it sounds like bullshit
اینجا بخاطر زمستانهای خیلی سرد و تابستانهای خیلی گرمش، معمولن ساختمانها دو درِ ورودی سنگین دارند. عادتی که ملت دارند این است که موقع باز کردن در، دستشان را به در نگه میدارند تا دست نفر پشت سر به در برسد و لازم نباشد دوباره بازش نکند. خیلی وقتها هم این حالت بدون این که کسی پشت سر باشد اتفاق میافتد. یعنی عادت دارند در را که باز کردند قدمها را کند کنند و همینطور که جلو میروند دستشان به در کشیده شود که برای چند لحظه بیشتر باز بماند. و خب وقتی دستت پر از کیسههای خرید باشد این کمک بزرگی است. مساله دیگر طرز ایستادنشان روی پلهبرقی است. در ایران تابلوهای "راهرفتن ممنوع" کنار پله برقی معمول است. اینجا کسانی که ایستادهاند سمت راست پلهبرقی میایستند و کسانی که عجله دارند از سمت چپ بالا و پایین میروند. این است که اگر سمت چپ بدون حرکت بایستی، معمولن میخواهند که راه را باز کنی.
اما تفاوت اصلی درخیابانها است که هر چهل-پنجاه متر سرهربلوک و تقاطع، چراغ عابرهایی بعضن طولانی مدت دارند که قانونن رد کردنش جریمه دارد. بهمین خاطر معمولن یک پیادهروی مختصر با توقفهای پیاپی همراه است. البته آخرهای شب یا در فرعیهای خلوت خیلیها منتظر نمیمانند. مشکل من این است که بعد ازاین همه مدت عادت نکردم به انتظار و سختم است. گاهی که حوصله ندارم نبود پلیس و خلوتی خیابان مجوز ردشدنم را میدهد. این داستان را برای آقای "ب" که آدم دنیادیدهای است تعریف میکنم. میگوید در آخرین سفرش به رُم، مهمان شرکت بزرگی بوده و سوار برماشین تشریفات داشتند میبردنش جایی. به چراغقرمز که میرسند راننده نگاهی به چپ و راست میاندازد و چراغ را رد میکند. ادامه میدهد که "همین حالت را بارها در یونان هم دیده است و بعد از شباهت ایتالیا و یونان و ایران میپرسد. بدون مکث ادامه میدهد که قانون برای کشورهای با تمدن زیر هزارسال است. جاهایی که مردمشان هنوز صلاح خودشان را نمیتوانند درست تشخیص بدهند. قانون بدرد همینها هم میخورد. ماها که تمدن چند هزارساله داریم دیگر قوه تشخیصمان بصورت ژِنتیک انقدر رشد کرده که نیازی به قانون نداشته باشیم." دست آخر هم یک لبخند نیکلسنوار تحویلم میدهد.
خب، نتیجه تئوری آیرونیکِ آقای ب این شده که حس عذابِ وجدان وسرافکندگی درحین قانون گریزی، جای خود را به سربلندی و افتخار دادهاست.
0 نظرات:
ارسال یک نظر