A Sight for Sore Eyes
بعد ازیک ماراتن سه-چهارماهه ارسال رزومه و مصاحبه، سه هفته پیش بود که آمدم این شهرجنوبی برای مصاحبه اولیه. بعدش خبر دادند که بیا یک هفته برایمان کار کن تا بعدش تصمیم نهاییمان را بگیریم. دیروزصبح بعد از یک سفر نه ساعته با قطار و اتوبوس رسیدم. اتاقی دادند و سیستمی جلویم گذاشتند برای راهاندازی. قبل ازاینکه دست بهکار شوم دوباره تاکید کردم که دو-سه سال دور بودم از این صنعت و این مدل خاص سیستم کنترل، شبکه، درایو و سرووموتورش را قبلن کار نکردم. گفتند تو این را راهبنداز ما چمدانت را اینجا نگهمیداریم تا بروی بقیه وسایلت را بیاوری همین شهر.
روبروی ساختمان شرکت فضای سبز بزرگیاست که تهش گمانم به جنگل میرسد. دیروز درمسیر هتل برایان با جزئیات کامل برایم تعریف میکرد که درزمستان گاهی گله گوزنها از روبروی شرکت رد میشوند. تصویرسازیش درذهنم ماند. امروز تقریبن آخرهای کار بودم که برایان پرید تو و گوزن بزرگی را نشانم داد آن طرف پنجره. بیحرکت ایستاده بود و سرش را چرخانده بود طرفمان.
باقی این هفته مثل این دو روزباشد گیتارم را برمیدارم و میآیم همینجا، همین شهرکوچک میمانم.
.
2 نظرات:
امروز برای دومین بار به وبت آمدم تقریبا بیشتر آرشیو رو خوندم بیشتر مطالب رو دوست داشتم مخصوصا بخشهای سینما و موسیقی. مطلبی که راجب سریال سوپرانو بود خیلی به دلم نشست.در کل امیدوارم بازم نوشته های خوبت رو بخونم
ممنون از لطفت
ارسال یک نظر