۱۸ فروردین، ۱۳۸۸

*There must be some kind of way out of here


حدود ده سال پيش بود. فيلم نجات سرباز رايان تازه ساخته شده بود و من دربدر دنبال نسخه ای از آن.
شروع نفس گير فيلم همراه بود با عمليات Overload در روز D، در ساحلی با نام رمز اماها.
آلمانها بلوف نيروهای متفقين را باور کرده بودند و انتظار حمله ازين ساحل رونداشتند، هزاران بمب افکن خطوط دفاعی آلمانها را شبانه بمباران کردند و توپخانه ناوها ساحل را چندين ساعت زير آتش خود گرفتند تا بارسيدن سحر و مه صبحگاهی بتوانند با کمترين تلفات نيروها رو در ساحل فرانسه پياده کنند.
دوربين اسپيلبرگ ابتدا همراه آمريکاييهاست وداخل قايقهای نفر بر را نشان می دهد و بارسيدن قايقها به ساحل، دوربين کنار مسلسلچی آلماني می رود که مسلط بر ساحل، نفرات رادرو می کند.
اسپيلبرگ بعد ازپايان اين عمليات ماراهمراه می کند با داستان پيدا کردن سرباز رايان توسط کاپتان ميلر وچندين سرباز تحت امر او، بخاطر اينکه تمام برادران رايان کشته شده اند واو بايد به خانه برگردد. ولی مشکل ازجايي شروع می شود که کم کم منطقی بودن عمليات نزد بقيه سربازان زير سووال می رود:
ريبن: قربان، به زبان ساده رياضی ازچه موقع شش مساوی يک شده؟ براساس چه منطقی به خطر انداختن جان شش نفر برای نجات يک نفر توجيه پذير شده است؟
ميلر که برايش پيدا کردن رايان اولويت دارد، برای همراه ساختن افرادش تکنيک خاص خودش رادارد.
ميلر بطور خصوصی به گروهبانش می گويد:
- وقتی پنج سالم بود شنبه شبها گاهی همراه مادرم برای بازی پوکر می رفتم، پشت دستش می ايستادم و ياد میگرفتم چگونه با دست خالی بلوف می زند...می دانی اولين چيزی که دردانشکده افسری يادت می دهند چيست؟ به افرادت دروغ بگو...تو می توانی تمام قدرت آتش دنيا را داشته باشی ولی اگر افرادت روحيه نداشته باشند اين قدرت آتش بهيچ دردی نخواهد خورد...قديمها که يکی از افرادم کشته می شد ازدرون نابود می شدم ولی چه بايد می کردم؟جلوی بقيه افرادم که منتظر دستورم بودند ضعف نشان دهم؟ البته که نه، بلوف می زدم و بعد ازمدتی حتی خودم اين بلوفها را باور می کردم...هربار که يکی از افرادت را به کشتن می دهی به خودت می گويي با اين کار جان دو، سه، ده يا صد نفر ديگر رو نجات داده ای.
اسپيلبرگ اوج اين مفهوم را در صحنه پايانی فيلم نشان می دهد، جايي که ميلر تير خورده است و بدن نيمه جان خود را به يک موتور زهواردررفته تکيه می دهد و چشمان سرد و بی روح خودرا به تانک تايگر آلمانی بازره سنگين و ظاهر مخوف می دوزد که بر روی پل بسمت او می آيد، درينجا ميلرباز هم تسليم واقعيت نمی شود و درنمايي زيبا اسلحه کمری خودرا سمت تانک می گيرد شليک می کند، هرچند واقعن بی فايده ولی بازهم شليک می کند وناگهان هواپيماي بمب افکن آمريکايي از بالای پل رد می شود و تانک منفجر می شود...
واينست حکايت وانمود کردن و بلوف زدن در داستان اين فيلم،
واين روزها اين سهل الوصولترين دارو را درسرتاسر زندگی نزديکانمان تجويز شده می بينيم و ازخود می پرسيم آيا اين روشی برای حل يک بحران است يا بهترين راه برای ايجاد يک بحران جديد؟


*Jimi Hendrix
All along the watchtower

0 نظرات: