۳۰ دی، ۱۳۹۰



سه‌شنبه‌ها بهترین روز برای رفتن به ماسوله بود و پنجشنبه صبح قبل ازینکه تبدیل به فاضلاب جمعیت شود بهترین زمان برگشتن. راه ماسوله از فومن می‌گذرد. ورودی فومن جاده‌ای دارد تخت و دوطرف پر ازچنار. به فومن که می‌رسی قبل از آن میدان که راه قلعه‌رودخان و ماسوله جدا می‌شود، بساط سه‌شنبه‌بازار پهن است و کنارخیابان پراست از سبزی، میوه و انواع و اقسام خوراکی‌ها و رنگها. درآن ترافیک دلخواه، باید شیشه ماشین را پایین داد و تا بوی عطرشان ببردت. این را همینجا داشته باشید.

چند ماه پیش دوست عزیزی از ولایت هلیفکس آمد. نشسته بودیم به حرف زدن از فیلم. حرف "حرفه، خبرنگار" آنتونیونی شد وآن سکانس معروفش. ماشین روباز در جاده‌ای دوطرف پوشیده ازدرخت درحرکت است، دخترک می‌پرسد از چه فرار می‌کنی و جواب می‌شنود که پشت سرت را نگاه کن. دوستم تعریف می‌کرد آن جاده ورودی فومن برایش کاملن شبیه همان صحنه فیلم است. یادم نیست همان موقع برایش گفتم داستانم را یا بعدن فهمیدم. پاییز بود یا زمستان، آن زمان‌ها که درحال شارپ کردن حواسم بودم. درحال راندن دراین جاده کم‌کم متوجه شدم حالم بهتر است، مثل حسی که درشهرکتاب داشتم دنبال کتابی می‌گشتم که کم‌کم حس خوبی دست داد و رفتم و اسم آلبوم درحال پخش را پرسیدم و خریدمش. فکر می‌کنم به آخر جاده رسیده‌بودم، ماشین را کنار زدم و بدون اینکه پیاده شوم برگشتم ازعقب عکس گرفتم. عکس بالا یادگار همان لحظه است.

5 نظرات:

sophie گفت...

معرکه ست. هم از لحاظ ماسوله و هم اون سکانس عزیز از فیلم محبوب عمرم.
حال خوبی داد نوشته‌ت. مرسی

خرس گفت...

به به! خیلی خوب بود. کلی یادت کردم.

Brief Encounter گفت...

چاکراتیم
:)

ناشناس گفت...

یک - میگن اون درختا رو فرح داده کاشتن
دو - یکی میگفت جند وقت پیش اون ردیف درختا رو زدن. نمیدونم راسته یا نه.

Brief Encounter گفت...

thanks for the info