۲۳ شهریور، ۱۳۹۱

از کل سنتوری یکجایش را خیلی دوست دارم. آنجا که دیگر به نزدیکی‌های ته خط رسیده. آمده در پارک یا نمی‌دانم کجا چادری زده و قابلمه‌ای گذاشته روی گاز پیک‌نیکی و مشغول سوسیس سرخ کردن است. گاهی هم بلند می‌شود برای کفترها چیزی می‌ریزد. از آن دور دو تا معتاد در هیبت زامبی نزدیک می‌شوند. می‌نشینند، زانوبغل می‌کنند و چشمشان را به قابلمه می‌دوزند. سنتوری هم می‌آید دست هرکدام‌شان لقمه‌ای می‌دهد. هنوز غذای نفر دوم را نداده که سه نفر دیگر هم به جمع اضافه می‌شوند. این جماعت برای سنتوری عاقبت مسیری است که درگیرش شده. آینه‌ای از آینده نزدیک. با این حال قسمت کردن غذا، خبر از زنده بودن عزت نفسش درعین فلاکت می‌دهد. 
هر بار که صدای چاووشی را می‌شنوم یاد این صحنه می‌افتم که هم‌زمان می‌خواند "رفیق من سنگ صبور غم‌هام..."

  

1 نظرات:

Alex گفت...

خیلی بده الان بگم دلم سوسیس سرخ کرده خواست؟!