۰۸ دی، ۱۳۹۱


Goin' Home
Neil Young 

وقتی یک رابطه طولانی و ریشه‌دار به جایی برسد که جای کمک به تکامل طرفین دیواری بکشد بر افق روبرویشان، وقتی روزبه‌روز کوچک کند دنیایشان را، دیگر مدتهاست تاریخ مصرفش سرآمده. اما تصمیم برای جدایی قسمت ساده داستان است. جداماندن، ادامه دادن، استوار ماندن و برنگشتن است که  انرژی می‌گیرد. چیزی که مساله را بغرنج می‌کند این است که دیگر آن مرهم درد، آن که درین شرایط می‌شد رویش حساب کرد نه فقط دیگر نیست، که خودش اصل مشکل شده.   
 شاعر دراینجا از رفتن به خانه می‌گوید. برگشت به آن زندگی واقعی، خودی که رسیدن به آن با دیگری امکان پذیر نیست. اما شروع از صفر، جلو رفتن و درافتادن با وسوسه‌های نگاه به‌عقب، کار هرکسی نیست.
درابتدای ترانه، ژنرال کاستر -مشهور به قاتل سرخپوستها- بربالای تپه‌ای به تصویر کشیده شده اسلحه‌ای بردست، باد در موها و محاصره بین سرخپوستها. نگارنده بعد از مدتها سرکردن با این ترانه به این نتیجه رسیده است که قصد شاعر از بازسازی این صحنه به ظاهر بی‌ربط با مضمون ترانه، پیشنهاد راه‌حلی محکوم به شکست است: چاره سیل خاطره‌ها، زمزمه‌ها، یادها، یادآوری‌ها و دریک کلام بومیان مقیمت،بی‌رگی و قساوتِ کاستر است.  اینجا نیل یانگ با آن کلاه کابویی‌اش، هارمونیکا را کنار گذاشته و ساز الکتریک به دست بر بالای استیج، تجسم ژنرال کاستر وینچستر دردست است. همانی که عاقبت در آخرین رشته نبردهایش "لست استند" حریف سرخپوستها نشد و  از پا درآمد. 
روح زمانه که کشته شد، دیگر بخشی از هویتمان، ریشه‌مان هم از بین رفته.  

[+]

3 نظرات:

Hebrown گفت...

It's four in the morning, the end of December
I'm writing you now just to see if you're better

Halifax is cold, but I like where I'm living
And I'm sitting here doing nothing but aging

I hear that you're building your little house deep in the desert
You're living for nothing now, I hope you're keeping some kind of record.

Brief Encounter گفت...

:)

حامد گفت...

سلام همقطار.توی کورتز دکیلر هم به آرومی ازین زخم کاری می گه...راستی خوشحال میشم یه نگاهیم بندازی به ما و اجازه تبادل لینک بدی...سولانگ