It's four in the morning, the end of December...
میگویند بایستی در حال و هوای مضمون یک اثر هنری باشی تا بگیردت. گاهی هم حداقل بودن در جایی آن نزدیکیها برای یک حواس تندوتیز کافی است.
کوهن از شعر به موسیقی رسید. برعکس دیلان. چندتایی رمان و مجموعه اشعار منتشر میکند و خیلی دیر -بعد از سیسالگی - به سمت موسیقی میرود. اما شناخت اولیه من از لِنی به عنوان خواننده بود تا شاعر.
دوسال پیش همین روزها بود که آمدم این ولایتٰ، زادگاهش. در کتابخانه مکتبخانهمان ردیفی یافتم مخصوصش. پر از کارهای خودش و نقدشان. ترم اول کلن یک چندتایی کتاب مربوط به رشته خودم امانت گرفتم و بقیه همه کتابهای آن ردیف. بعد از خرید سازِآکوستیکم، مشغول "هالهلویا" شدم. آن چهار ماه نکبتِ ترمِ اول خیلیسخت گذشت. حال و هوای کارهایش با آن زمانهایم سنخیت عجیبی داشت و سرگرم بودن به اشعارش جزء معدود کارهایی بود که ارضایم میکرد. و شاید وسیلهای برای دوام آوردنم. کمکم دیگر کوهن خواننده و آهنگساز برایم کمرنگ شد و بیشتر به عنوان شاعر شناختمش. یکسری از آثارش واقعن سنگین بودند و فقط با خواندن نقدها و تحلیلها قابل درککردن بود. ترانههایش بمرور برایم شخصی شدند. فقط ماند آرزوی دیدنش. شنیدن زنده کارهایش. هرچند آدرس خانهاش را هم به عنوان آلترناتیو پیدا کرده بودم. چندسال قبل در یکی از اجراهایش ازحال رفتهبود و میترسیدم با آن سن بالا دیگر توان تور گذاشتن و اجرا نداشته باشد. چند وقت قبل اخباری پخش شد مبنی برکلاهبرداری مدیر برنامههایش و طبعن مشکلات مالی پیرمرد. وقتی آلبوم جدیدش "Old Ideas" بیرون آمد احتمال تورگذاشتنش بیشتر شد. بالاخره حدود دوهفته پیش بود که طبقه دوم "بِل سِنتر" نشسته بودم، خیره به استیجی که با تصویر نقاشیهای خودش از کتابِ اشتاق تزئین شده بود، و منتظر. جای خیلیها را خالی کردم.
با چند دقیقه تاخیر اعضای بند بالا آمدند. سالن تاریک شد و پیرمرد به حال دو وارد شد و درجا با "دنس می..." را شروع کرد. باور کردنی نبود. صدایش طبعن کمی افت کرده بود، با اینحال دینامیک و انرژیش حداقل بیست سال جوانتر میزد. غیر از سه-چهار قطعه از آلبوم جدیدش بقیه همه از کارهای شناختهشدهاش بودند. کنسرت نزدیک به سهساعت طول کشید و دیگر قطعهای نبود که مشتاق شنیدنش باشم و اجرا نکرده باشد. اما حالتهایش در حین اجرا جالب بود. مثلن وقتی پارت وکالش تمام میشد و نوبت گروه کرش میشد یا اگر نوازندهای قطعه سلویی داشت، کلاهش را برمیداشت و به سمتشان میایستاد. اما آسِ گروهش پیرمرد دیگری بود از بارسلونا بنام "خاویر ماس" که سازی دوازدهسیمه داشت با قیافه و صدایی شبیه "عود". تکنوازی پنج دقیقهایاش در مقدمه ترانه "Who by fire" حال و هوای کار را شرقی کرد و جمعیت را بهم ریخت. با همین ساز یکاجرای تازهای هم از "پارتیزان" داشت، کولاک. کوهن هم هرموقع نوبت به اجرای خاویر میشد کلاهش را برمیداشت و میرفت جلویش زانو میزد. خلاصه که بنظرم این دونفر صحنهگردان مجلس بودند. یکجا هم کوهن بیمقدمه شروع کرد به دکلمه کردن ترانه " A Thousand Kisses Deep". و خب اینجا بود که تنها صدایی که درسالن میپیچید آوای آسمانی این بشر بود. همینجور که داشت بیت به بیت ترانه را میخواند چنان جوی بر سالن ایجاد شده بود که من ترسیدم اگر امر کند که خودمان را پایین بیندازیم توان سرپیچی از دستور نباشد.
کنسرت تمام شد و اگر هوا خوب مییود پیاده برمیگشتیم. تا چند روز حس و حال خوبی داشتم. یکچیزی در مایههای اثر سونای بخار با رایحه اکالیپتوس.
4 نظرات:
عالییییییییی
جالبه. این اواخر تو چند تا وبلاگ از شور و اشتیاق وبلاگنویس نسبت به کوهن باخبر شدم. دو نمونهش که شاید برای شما هم جالب باشه:
http://baharehrahnema.persianblog.ir/post/375
http://derazleng2.wordpress.com/2012/12/22/%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%DA%A9%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AB%D8%B1%D8%8C-%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DA%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%AF/
مرسی از لینکها
بین ایرانی ها کم طرفدار نداره
چه خوب که خوانندههات رو با حست شریک کردی. مرسی
ارسال یک نظر