North Country Blues
باغچهای هست روبروی پنجرهام که بعد از ظهرها میشود محل بازی دخترک وسگش. ازسه-چهار ماه پیش که هنوز برفی نبود گاهی میدیدمشان. چند روز پیش چند دقیقهای نگاهشان میکردم. نژاد سگ را نمی دانم اما قهوهای است با گوشهای بلند. بمحض اینکه دخترک ژستِ پرتاب فریزبی را میگیرد با زبانی آویزان چند متری دور شدهاست. جست وخیز کنان مثل خرگوش در برف بالاپایین میپرد به سمت نقطه احتمالی فرود. فریزبی را دندان میگیرد و باچشمانی که ترکیب بلاهت و اشتیاق است دمتکان میدهد و برمیگردد. اما در مشنگیش روشی هست. گاهی موقع برگشت فریزبی را دست دختر نمیدهد، چند متر جلوتر میاندازد زمین تا حرکتی هم به صاحبش دادهباشد و بازی را قدری دوطرفه کند.
هوای این روزها همیشه برفی است مگرخلافش گزارش شود. این است که میشود انواع کیفیت بارش را به فاصله چند روز تجربه کرد. اما گاهی که باد قطع میشود، دانه های برف قدری درشت میشوند و یک ریتم منظم و یکنواخت میگیرند که تماشا کردن بیشتر از ده ثانیهاش یک حال خلسهواری ایجاد میکند. چند وقت پیش برف با ریتم دلخواه میآمد و همزمان مشغول نظاره رفت و برگشت سگ بودم. به این سیزده سال اخیر فکر می:کردم که نقش دختر و سگ را سولو بازی کردم. خودم انتخاب کردم، خودم دویدم. خواستههای ناتمامم را دنبال کردم، قاعده بازی را گردن گذاشتم و هزینه سنگین انتخابهایم را هم دادهام وکماکان میدهم. اما حالا خواسته زیادی ندارم. یک خانه کانتری با تراس و صندلی ننویی و منظرهای به مزرعهی ذرت. تراسی که غروبها بساط شام و آتش و صدای سازش براه باشد. یک تِراک زهوار دررفته هم باشد که ماهی یکبار سگم را پشتش بندازم و برویم نزدیکترین آبادی خرید تنباکو و الکل و سیبزمینی. در آن حوالی چند چهره آشنا مقیم باری باشند. باری که بشود وقت برگشت قدری درش گرم گرفت. بشود درش باصدای بلند و خیال راحت از زوایای کشف نشده بازی جک نیکلسون گفت...و این اینرسی و این قطار تخیلات همینجور ادامه داشت درآن زمینه تصویر. آن اطمینان خاطرِ بارش دانههای برف.
4 نظرات:
آره. یه دعوت بزن منم میام. یا اصن نزدی هم سر زده میام :ی
ولی جدی، من که گاهی فکر میکنم بعد از این همه شهرنشینی دیگه نمیشه اینجوری زندگی کرد. ینی ماها بلد نیستیم. یه کندی خاصی داره که فقط با زندگی کردنش میشه فهمیدش. ولی خب بازم میگم، اگه تو رفتی منم یه چند وقت میام دوره آموزشیم رو پیشت بگذرونم. هیزم هم میتونم برات خرد کنم :ی
خوب آره دیگه اونم هزینه خودشو داره، بایست یه دوره سه ماهه تابستون آزمایشی بریم ببینیم چطوره.
خلاصه که جات محفوظه خرس جان :)
صدای ساز، جک نیکلسون...
آره یه وقتایی ماها رم دعوت کنین اونجا، شاید همون یه روز دور هم با چند نفر غریبه نقطه عطفی تو زندگی یه نفر باشه...
:)
ارسال یک نظر