۲۰ بهمن، ۱۳۹۰




Hey Little Sister
Why You So Innocent
And Winsom

لباسهایم را پوشیدم و دم در گفتم " پارک میای؟" میدانستم حتمن می‌آید. رفتیم و نشستیم کنار خانه هنرمندان جای همیشگی که بدمینتون بازی میکردیم. چند وقتی بود که میدیدم سرحال نیست و چشمهایش آن برق سابق را ندارد. به این راحتی‌ها هم نمیشد دلیلش را فهمید. در آن‌شب نیمه تابستان بدجور ساکت بود و من حرافی می‌کردم به این امید که این یخ بشکند و شروع کند به گفتن آنچه که من می‌خواستم. میدانستم که راه ساده و مستقیم پرسیدن نتیجه‌ای ندارد و باید بگذارم خودش بگوید. از وراجی بیزارم اما در موقعیتهایی روی دورش می‌افتم. جایی که طرفم عزیز است و بدجور می‌خواهم صدایش را بشنوم و روی دورش نیست و باید روی دور بیندازم. یا آن شبی که درجایی سرم بد جور گرم شده بود و فردایش دوستم زنگ زد که دیشب هربار ساقی می‌آمد حرفی بزند از هنرپیشه مورد علاقه‌اش شان پن، تو یک داستانی از کارهای مشترکش با نیکلسون می‌گفتی و نطقش را پاره می‌کردی.
القصه، دیدم کم‌حرف شده و ظاهرن مشکل پیچیده‌تر از آن است که فکر می‌کردم. شروع کردم به تعریف گرفتاری‌هایم، شریک کردن در مشکلاتم بلکه شباهتی ببیند و خودش را تنها نبیند درتجربه آنچه برایش پیش آمده. شروع کردم به گفتن وگاهی می‌آمدم روی آب برای نفس گرفتن و دوباره می‌گفتم. کم‌کم موضوعات برایش جذاب شد و ریتمم را کم کردم و میکروفون را دادم دستش. گفت آنچه حدس می‌زنم مشتاق شنیدنش بودم. برایش از انتخابهایش گفتم و راه‌حل‌ها را با هم بالا پایین کردیم. سعی کردم نور شمعی بندازم روی تک‌تک راه‌ها و انتخاب را بخودش بسپارم و مطمئنش کنم هر کدام را انتخاب کند برای برداشتن قلوه‌سنگها، رویم حساب باز کند.
پیش چند نفر سفارشش را کردم و چند هفته بعد چمدانهایم را برداشتم و آمدم این سر دنیا. این روزها که میلهایش می‌رسد خوشحالم. می‌بینم که بعد از چند ماه زحمتهایش، جواب داده و دینامیک گذشته‌اش را بدست آورده.
گاهی به پوستر آلبوم ویش یو وِر هیر که چسبانده‌ام به دیوار اتاقم خیره‌می‌شوم. سی وخرده‌ای سال پیش آن‌ زمان که فوتوشاپی درکار نبوده بدلکاری را آتش زدند و کاور آلبومشان را ساخته‌اند. در پس زمینه مجموعه استودیوهای وارنر بروس است و مردی دستش را دراز کرده به سمت دیگری که زبانه‌های آتش وجودش را برداشته. یک برداشت می‌تواند این باشد که مرد سمت چپی حال دگرگون طرفش را می‌بیند اما بروی خودش نمی‌آورد و خیلی عادی و همیشگی رفتار می‌کند یا فیلم بازی می‌کند. یا می‌شود این‌طور فکر کرد که مرد سمت‌راست مثل هنرپیشه‌ای سعی در مخفی کردن حس خرابش دارد.
فکر می‌کنم دقت نکردن در تغییر حالات و عادت به روزمرگی در قبال همین چند نفر آدم نزدیک زندگی، توجیه‌بردار نیست.

2 نظرات:

فاطمه گفت...

اين چه خوب بود. زبان حال اصلا

فاطمه گفت...

اين چه خوب بود. زبان حال اصلا