۲۸ اسفند، ۱۳۹۰

اتمهایی در شرف شکافتن
راکتهای نشانه رفته به فضا
مرزهایی در آستانه جابجائی
جوانهایی بی‌رحم به جوانی‌
تولید انبوه مقاله
کنفرانس‌های بی‌مغز
سال‌‌هایی تلف شده
خلاقیت سرکوب شده
دنیاهای کوچک شده
بی‌خاصیتی روزمره شده*


استاد کلاس انرژی‌های نو اهل آفریقای جنوبی است وعادت به تدریس به شیوه عهد حجر دارد. برگه‌های جزوه‌اش را دستش می‌گیرد و از چپ به راست تخته را پر و خالی می‌کند. هر نیم‌ساعت هم برمی‌گردد و با چرخاندن تخته‌پاک کن دردستش، اصول کار توربین بادی را آموزش می‌دهد. کلاس بزرگ و شلوغ است و فرم آمفی‌تئاتر دارد. از آن کلاس‌هاست که در "سریزمن" لری را درحال تدریس نشان می‌داد. آنجا که داشت اصل عدم قطعیت را توضیح می‌داد و آخرسر برمی‌گشت و می‌گفت "این ثابت می‌کنه که اساسن ما نمی‌تونیم هیچوقت بفهمیم که چه اتفاقاتی‌ داره میفته".
فلاسک قهوه باخودم می‌برم تا شاید دوام بیاورم این ساعات کسل کننده را. کلاس که تمام شد جنازه را کشاندم تا مترو و خانه و بالش وپتو. خواب عمیقی رفتم که یادم می‌آید یکی دوباری که با صدایی چشمانم باز شد شب و روزم را نمی‌فهمیدم. اولین خواب‌ زبان اصلی‌م را دیدم. استاد داشت همین‌جور درس می‌داد که یک‌دفعه برگشت سمت دانشجو‌ها و گفت" بجای نوشتن این مزخرفات پاشید برید فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید ببینید".
نه علاقه‌ای به گفتن اتفاقاتی که قابل باور نیستند دارم نه به تعریف کردن خواب‌های عجیب وغریبم، آن‌هم دراینجا. ولی خواستم این خواب راجایی ثبت کرده‌باشم. حسی که این‌روزها به درس و دانشگاه دارم را نشان می‌دهد.

*مترونوشت‌هایم

1 نظرات:

فرید گفت...

سلام. ممنون میشم بنده رو در فیسبوک ادد کنید. در رابطه با انرژی های نوین نیاز به راهنمایی و مشاوره دارم. تصمیم دارم در این زمینه ارشد بخونم.ممنون میشم اگر همکاری کنید.