Sad forest, sad sister,
Let’s be sad together
You- for your leaves, forest
Me- for my youth.
Your leaves, forest – my sister,
Are going to get back to you
My youth, forest – my sister,
It’s not coming back*
امسال اینجا سروقت بهار شد. چهار-پنج ماهی چشممان به مناظر سیاه وسفید عادت کرده بود و دوباره همه چیز رنگی شد. بعد از آن همه موجِ برف وباد وبوران جالب است دیدن زنده بودن قدرت باروری. قوانین طبیعت پیشبینی میشوند و رفتار آدمها هم. یک سنی را که رد میکنند اخلاق و عادتها و تمایلاتشان بسمت پایداری میرود. این است که ذرهبینت را اگر درست انداختهباشی و نمونهبرداری روی حسابی کردهباشی، میتوانی نوک انگشتانت را بهم بچسبانی و نگاهت را بهسقف بدوزی و با تقریب خوبی تجسم کنی حال و روز فلانکس را. تکرار این بازی و چک کردن جواب، کمکم قوای واقعبینیت را قوی میکند. اگر بتوانی با این قوا الگوی رفتاری خودت را دربیاوری و دیدی درست نسبت به بضاعتت پیدا کنی، آنوقت است که میتوانی حسابی درست روی زمان و مکانِ مقصودت باز کنی. آن وقت است که به گذشته که نگاهت میافتد میدانی با آن داشتهها بهترین تصمیمت را گرفتی و جایی برای حسرت نیست.
وضعیت اینروزها مثل کشتی چوبی بخاری است که مدتهاست سوختش تمام شده و چوب کابینها وبدنهاش درکوره ریخته میشود و پروانهاش را درحال گردش نگهداشتهاند به امید رسیدن عنقریب به ساحل.
خانهمان در بالاترین طبقه یک ساختمان بلند است و منظرهای فوقالعاده دارد به شهر. از پنجره اتاق که نگاه کنی درست روبرویت کازینوی بزرگ مونترال را میبینی که بنایی شبیه کشتی دارد. گاهی نصف شبها نگاهم به آنهمه روشنایی میافتد و درگیرجنب و جوش داخلش میشوم، برگهایی که پایین میآیند، چرخهایی که میچرخند...
وضعیت اینروزها مثل کشتی چوبی بخاری است که مدتهاست سوختش تمام شده و چوب کابینها وبدنهاش درکوره ریخته میشود و پروانهاش را درحال گردش نگهداشتهاند به امید رسیدن عنقریب به ساحل.
خانهمان در بالاترین طبقه یک ساختمان بلند است و منظرهای فوقالعاده دارد به شهر. از پنجره اتاق که نگاه کنی درست روبرویت کازینوی بزرگ مونترال را میبینی که بنایی شبیه کشتی دارد. گاهی نصف شبها نگاهم به آنهمه روشنایی میافتد و درگیرجنب و جوش داخلش میشوم، برگهایی که پایین میآیند، چرخهایی که میچرخند...
* ترانه Zajdi Zajdi
0 نظرات:
ارسال یک نظر