۲۷ مرداد، ۱۳۹۱

 ...ورنج‌هایت تنها سایه‌ای است از زخم‌هایم*

یک. بعد از چندسال می‌دیدمش. فوتِ پدرش را که تسلیت گفتم، از درو دیوار خانه گفت که همه شده بهانه‌ای برای یادآوری. اما بیشتر از همه فکر کردن به آن دکتر اذیتش می‌کرد. ظاهرن پدرش یک آزمایش ساده را به دکتر نشان داده و آن هم آمده بدون این که به همراهش بگوید مستقیم گفته "مشکوک است به سرطان خون". پدرش چند ماهی می‌شد که رفته بود اما از فکر آن دکترِ "نفهم"  بیرون نمی‌آمد.

دو. می‌دانستم تنها برادرش اوایل جنگ شهید شده اما نمی‌دانستم چطور. یک بار از مسیر کارگاه رفتیم دماوند و نمی‌دانم چه شد که خودش شروع کرد به گفتن. اسم عملیات را یادم نیست اما ظاهرن گردانِ برادرش محاصره بودند. عراقی‌ها از صبح شروع می‌کنند به کوتاه کردن سنگر ایرانی‌ها با آتش مستقیم تانک. بعدازظهر دیگر کار تمام بوده. تعریف می‌کرد یک روز درمسیر خانه، ماشین سپاه را دیده که سر کوچه ایستاده. دونفر از ماشین پیاده می‌شوند و مستقیم می‌آیند طرفش. آدرس خانه را می پرسند. کارشان را می‌پرسد و خبر برادرش را می‌گیرد. وقتی می‌بردشان دمِ خانه، دررا باز می‌کند و تو می‌رود، تازه می‌فهمند خبر را به که داده‌اند.

سه. اقتضای این دنیا نزول مصیبت گاه و بی‌گاه است. فرق چندانی بین فوکوشیما و اهر نیست. مهم نیست که چقدر خانه‌‌ها دربرابر زلزله مقاوم باشند. سونامی می‌آید و خانه‌ها را از پای‌بست می‌کند ومی‌برد. قایق چند تنی را بلند می‌کند و بر سقف خانه‌ فرود می‌آورد...در مواجهه با این رویِ بی‌رحمِ طبیعت، ساده‌ترین واکنش پاک‌کردن صورت مساله و محکوم کردن کوچکترین و آخرین حلقه این بی‌رحمی است: کسی که بی‌پروا واقعیت را می‌گوید، عکاسی که بی‌پرده عکس می‌گیرد. اما برای آن‌که خارج از گود ایستاده، نتیجه نظاره کردن فاجعه، یادآوری آن روی سکه دنیاست. درعین حال درگیری‌ها، خواسته‌ها، دغدغه‌ها و گرفتاری‌های حال‌مان را مسخره، پوچ و بچه‌گانه جلوه می‌دهد. 

چهار. عکس‌ها را دیدم آمدم از تجربه خودم بنویسم منصرف شدم. قدیم‌ها می‌گفتند درد اگر درد باشد، جارزدنی نیست. این‌که در کوله بار نگفتنی‌ها قسمتی هم برای رنج‌ها کنار باید گذاشت برای وقتش. اگر عمری بود، بخت‌ِ یاری و زمزمه‌ای و گوشِ محرمی.


 * Leonard Cohen
Avalanche - Songs of Love and Hate

1 نظرات:

همای گفت...

وظیفه دکتره که رک و و اضح به خود بیمار بگه، و اگه بیمار اجازه بده به همراهانش و دیگران