۱۵ شهریور، ۱۳۹۱

نشانی از شر

سالهای آخر جنگ بود. یک بار شوهرخاله‌ام که دکتر بود از جبهه یک‌راست آمده بود خانه‌مان. یک سری آمپولهای سبز رنگ نشان‌مان داد که بصورت اتوماتیک کار می کرد. یک پیچ زرد رنگی یک طرف داشت که باز می‌کردی بعد با یک فشار کوچک سوزن بیرون می‌آمد و اتوماتیک مخزنش را پمپ می‌کرد. تعریف می‌کرد که این نوع سرنگ برای مواقع اضطراری ساخته شده و اکثر سربازها یکی درجیبشان دارند که در حمله‌های شیمیائی بعد از گذاشتن ماسک به خودشان تزریق می‌کنند. بعد یک تاکیدی هم روی قدرت سوزنش کرد که از هرجسم سختی عبور می‌کند و مهم نیست چه جور لباسی پوشیده باشی، سنگ هم جلویش باشد کار خودش را می‌کند.
گمانم پنج- شش سال بعد از آن ماجرا بود که یکی از این سرنگها را که احتمالن تاریخ مصرفشان هم گذشته بود گیر آوردم. می‌خواستم ببینم آیا سوزنش توان نفوذ در موزاییک کف اتاق هم دارد یا نه. این بود که فرش اتاقم را کنار زدم و سرنگ آتروپین دردست کف زمین نشستم تا قدرت سوزنش را در عمل ببینم. پیچ زرد را باز کردم و آمپول را عمود بر زمین گذاشتم. برای این‌که قدرتش بیشتر شود دستم را تا جایی که می‌توانستم بالا بردم و محکم کوبیدم رویش. سوزِش آنی کف دستم نشانه عاقبت اسف‌بار آزمایشم بود. ظاهرن آمپول را سرو ته گذاشته بودم. سوزنی که قرار بود زمین را سوراخ کند وارد دستم شده بود و قبل ازینکه بفهمم ماده تاریخ‌مصرف گذشته‌اش را هم تزریق کرده بود. درد آنچنانی نداشتم فقط بهت زده بودم که چطور شد که این‌طوری شد. از آن بدتر نمی‌دانستم به مادرم چه بگویم. همینطور که آمپول ازدستم آویزان بود رفتم آشپزخانه و گفتم: "شیمیائی شدم". مادرم سوزن را از دستم بیرون کشید و مدرک جرم را داخل کیسه فریزر انداخت و راهی خانه خاله شدیم. شوهرخاله‌ام هم مرام گذاشت و نپرسید از کجا آوردمش. یک قرص خواب‌آور داد و خوابیدم. صبح روز بعد از شوک بیرون آمده بودم. اما یادم می‌آید شب قبلش دهانم کامل خشک شده بود و هر قدرآب می‌خوردم فایده‌ای نداشت. ظاهرن یکی از عوارض کوتاه‌مدت آتروپین بود. 

 اقتضای کودکی و نوجوانی حماقت‌هایی است از جنسِ بارت سیمپسون. بکن‌نکن‌ها هم دراین دوره تاثیر معکوس دارد. این‌است که کلن بچه بزرگ‌کردن چقدر دل‌گندگی می‌خواهد.

1 نظرات:

ناشناس گفت...

حالا بزرگ کردنش هیچی، اصن آوردنش یه طوریه!!