۲۹ دی، ۱۳۸۷


...
And still I stand this very day
With a burning wish to fly away




Kopruler
Adil Arslan
Agit


۲۴ دی، ۱۳۸۷

Viva Shirley MacLaine


ديشب که داشتم مراسم گلدن گلوب رو می ديدم، وديداری با اسکورسيزی تازه می کردم، دربين حضار پيرزنی نشسته بود با چشمها وآرايش مويي که خيلی برام آشنا بود، که يه دفعه با يه نمای کلوزآپ معرفی شد:
"شرلی مک لين"
وبعدازين بود که نوار فيلمها درذهنم شروع به حرکت کرد: آپارتمان و ايرما خوشگله همراه با جک لمون وبيلی وايلدر،Terms of Endearment و The Evening Star درمقابل جک نيکلسون.
بعدش به اين فکر کردم که واقعن چطوريه که بازی بعضی هنرپيشه ها انقدر به دل می شينه و فراموش نشدنيه.
تو همين فکرها ياد يه صحنه از فيلم آپارتمان افتادم. اونجايي که جک لمون و همکارش از آسانسوری که شرلی مک لين (خانم کيوبليک) مسوولش بوده بيرون ميان وهمکارجک لمون می گه:

That Kubelik, boy!
I would like to get her on a slow elevator to China.

۱۹ دی، ۱۳۸۷

Jack Holborn


Captain's Thema - Jack Holborn Soundtrack
Symphonieorchester Kurt Graunke



جمعه بود ورخوت بعد ازنهار
پيداکردن بالشی و کشاندن خود بپای جعبه جادو
فقط و فقط بخاطر حس تلاطم دريا بر کشتی "کاپتان شرينگهام".


۱۷ دی، ۱۳۸۷

As time goes by






روزها به حرکت در بيابانها می گذرند،
شبها در کافه ريک به سحر می رسند،
وهمچنان که زمان در کازابلانکا و تگزاس می گذرد،
ميل به سيگار رهايم نمی کند،
آنگاه که رويای پاريس ازراه می رسد.

۱۶ دی، ۱۳۸۷

فضيلتهای نچندان ناچيز



شوهر بدخلق آليس دريک تصادف می میرد، آليس تصميم می گيرد برای شروع يک زندگی جديد همراه پسرش شهرديگری برود، درحراجی که برای فروش وسايل در حياط خانه برپا شده پيرزنی قيمت شالی را می پرسد، آليس می گويد 12 دلار، پيرزن توانايي پرداختش را ندارد،
دقايقی بعد حياط خانه خالی شده، مشتريها رفته اند و پيرزن را می بينيم که مرتب از جلو ميزی که شال روی آنست گذر می کند و نگاهی می کند ودستی می کشد...،تحمل آليس تمام می شود، سمت پيرزن می رود و شال را به اصرار وبعنوان هديه به او می دهد.
شايد شش ساله بودم که درنمايشگاه کتاب ازغرفه کانون يک پوستر مربوط به کارتون مورد علاقه ام گرفتم، درشلوغی جمعيت ازدستم افتاد و زير پاها ازبين رفت، دوباره به غرفه کانون برگشتم، چشمم به پوسترهای روی ميز بود و هربار که نزديک می شدم حرفی نمی زدم و رد می شدم، درهمين رفت و برگشتها يک خانمی ازداخل غرفه صدايم کرد و دقيقن همان پوستری که می خواستم لوله کرد وچسب زد و بمن داد...
حالا بعد از دو دهه، مطمئنم آن پوستردوباره از بين رفته و حتی هيچ ايده ای ازطرحش بياد ندارم ولی فرم و مکان آن غرفه و چهره آن خانم را بياد می آورم.
در طول اين بيست وهفت سال گاهی در حاليکه دستهايم را به ديواره های اين چاه عميق نگهداشته بودم و سعی می کردم برای چند ثانيه بيشتر دوام بياورم و جلوی سقوطم رابگيرم، ناگهان درآخرين لحظات گرمای دستی يا صدای پرتاب طنابی را حس می کردم و وقتی بالای سرم را نگاه می کردم بغير از روشنايي چيزی نمی ديدم و غير از لطف بی منت چيزی نياموختم.
وهمه اينها يادآور اين نکته است که گاهی طبع انسانها انقدر بزرگ است که بخود اجازه اظهار نياز طرف مقابل را نمی دهند، غرورش را ارج می نهند ومعنای عزت نفس را بسادگی و فروتنی بنمايش می گذارند.
اين روزها، وقتی که ازروابط بر مبنای منافع مشترک چيزهايي می شنوم صدايي درگوشم می پيچد:

And we have just one world

Brothers In Arms
Dire Straits

...
Through these fields of destruction
Baptisms of fire
I've witnessed your suffering
As the battles raged higher
And though they did hurt me so bad
In the fear and alarm
You did not desert me
My brothers in arms

There's so many different worlds
So many different suns
And we have just one world
But we live in different ones

Now the sun's gone to hell
And the moon's riding high
Let me bid you farewell
Every man has to die
But it's written in the starlight
And every line on your palm
We're fools to make war
On our brothers in arms

۱۳ دی، ۱۳۸۷

The Thrill is Gone


...
You know I'm free, free now baby
I'm free from your spell
I'm free, free now
I'm free from your spell
And now that it's over
All I can do is wish you well

دوستی داشتم درايام دانشجويي که کرامات عجيبی داشت، يه بار برام يه سی دی آهنگهای ايرانی آورد که جلوی نام آرتيست تمام فايلهاش اسم خودش رو نوشته بود، و بعدن با کمال افتخار تعريف می کرد که اين کار رو درمورد تمام آرشيو 40 گيگابايتيش انجام داده،
يه بار که از روی بيکاری با هم درحال تماشای کنسرت تاج محل يانی بوديم چهره غرق تفکرش رو سمت من گرفت وگفت:
"من نميدونم چرا بجای اين 30-40 نفر ويولون زن، يه دونه ويولون زن نمی ذارن، بعدن صداشو زياد کنن؟"
خوب من درون لحظه داشتم به اين فکر می کردم که اين کيفيت حماقت از کجا مياد و اون کوهی که اين از پشتش اومده چه ريختی می تونه باشه،
همين جور که داشتم نگاش می کردم وچره حالت علامت سووال گرفتشو میديدم که باتمام وجود داد می زد واقعن چرا؟، گفتم:
"اصن چرا بجای اينهمه سازوآدم وتشکيلات، نوار اين آهنگا رو تويه ضبطی که جلوی باندش يه ميکروفونه نمی ذارن مردمم حالشو ببرن؟"