Pink Floyd
With our backs to the wall
گمانم سیزده-چهارده ساله بودم که سیدی صوتی "ناقوس جدایی" پینکفلوید را در اتاق برادرم دیدم. نمیدانم از کجا آورده بود ولی اصل بود و آن طرح دوصورت روبههم فراموشنشدنی. دیسک را به دوستم دادم و برایم روی نوارکاست کپی کرد. کمکم نوارش به تکرار شدن در واکمنم عادت کردهبود. بدون اینکه بفهمم معنی شعرها را، مدام گوش میدادمش. چندسال بعد متن ترانهها به همراه ترجمههای چرندش بصورت کتاب بیرون آمد. ازآن طرف با آمدن فرمت امپیتری، دیگر تمام آلبومهایشان دردسترس بود. دیگر پروسه رسوب صدای سازِگیلمور و ترانههای واترز شروع شده بود. اگر بخواهم خلاصه بگویم پینک برای من انگیزه زبان خواندن و گیتار دستگرفتن شد. وقتی با دوستانم دورهم جمع میشدیم و درباره قطعههای محبوبمان حرف میزدیم همه تعجبمان این بود که چطور این همه کارخوب توانستهاند بیرون بدهند. چطور میشود انقدر کیفیت کارها بالا باشد. اما حضور در کنسرتشان برای همهمان بیشتر به خواب وخیال میمانست.
هشتماه پیش باخبر شدم واترز دوباره تور "دیوار" ش را راه انداخته. بلیطش را همان زمان خریدم. برنامه دیشب بود. از دوهفته پیش شروع کردهبودم به گوش دادن دوباره آلبوم. شب قبل فیلمش را هم دوباره دیدم تا داستان را با جزئیات بیشتر بخاطر بیاورم. حوالی ساعت شش راه افتادم سمت بِل سنتر. فکر نمیکردم اینجا انقدر طرفدار داشته باشد. درمترو، تیشرت "دِوال" موج میزد. تقریبن یکساعت زودتر رسیدم. بنظرم متوسط سن کسانی که درصف ورود بودند سی و پنج بود. جایم طبقه چهارم سمت چپ سالن بود. روی سن، دیواری نیمهکاره بود و مقادیر انبوهی گیتار. برنامه با چند دقیقه تاخیر شروع شد. واترز پشت سر سربازانش روی سن آمد و بیستهزار نفر جمعیت را منفجر کرد:
"So you thought you might like to go to the show..."
کنسرت، شو، تئاتر، سینما یا هرچیز دیگری که بود شروع شد. عروسکهای غولآسا پایین میآمدند و بالا میرفتند، همزمان عدهای مشغول قرار دادن "آجر دیگری در دیوار" بودند. بعد ازیکساعت واترز رفت داخل دیوار و آخرین آجر را پشت سرش گذاشت. دیوار تکمیل شده بود. پینک دیگر ایزوله شده بود ازین دنیا. بعد از اینترمیشن، کار به Comfortably Numb رسید و بالای دیوار، جای خالی گیلمور را دونفر با تقسیم پارت وُکال و سولویش پر کردهبودند. نمایش سنگینی بود. قطعهها همه در اوج بودند. اجرای دوساعت قطعهها نفس همه را بریده بود. هرچند آن اواخر، قسمت محاکمه طولانی پینک و آن انیمیشناش جذابیتی نداشت و بخاطر وجود دیوار نمیشد اجرای نوازندهها را در همه قطعات دید. یکجا هم واترز گندش را درآورد و با یک اسلحه مسخره شروع به تیراندازی سمت جمعیت کرد. اما غیر ازاینها، من به این بشر ایمان آوردم. همان اول، آخرتمان را جلوی چشممان آورد. با ترانه "تین آیس" شروع کرد به نشان دادن عکس قربانیان جنگ سده قبل، در اسکرین دایره مانند پشت سرش. از پدرش شروع شد و همینطور ادامه پیدا کرد و عکس یکبچه که فکر کنم عراقی بود نشان داد و بعدهم تصویر گریان پدری وهمزمان میخواند:
Momma loves her baby, And Daddy loves you tooAnd the sea may look warm to ya, Babe
And the sky may look blue
اول دبستان که بودم بخاطر بمباران شهرها، مدرسهها وسط سال تعطیل شد. درسها را برایمان روی نوارِکاست ضبط کردند و ما نصفِ حروف الفبا را خودمان یادگرفتیم. یکسری قُلک پلاستیکیِ سبز رنگ بود به شکل نارنجک یا تانک، اینها را مدرسه به ما میداد و ما پولهایمان را میریختیم و میفرستادیم برای جبهه. وقتی واترز شروع کرد به نمایش بمبافکنها و لرزه انداختن به تنمان با صدای وهمناکشان، یاد آن قلکها افتادم. در یک کنسرت راک، اشکم درآمدهبود.